آموزش در بزرگسالی اثربخش‌تر است یا پستانک خوردن در کودکی؟

پیش‌نوشت: این مطلب، فقط یک سرنخ است برای مطلبی که شاید در آینده آن را بر اساس شواهد و منابع علمی و توضیحات بیشتر تکمیل کنم.


گاهی از برخی از دوستان که در مورد مسائل اجتماعی یا روانی صحبت می‌کنند،  می‌شنوم که از اهمیت آموزش، فرهنگسازی یا کلمات مشابه می‌گویم.

مثلاً می‌گویند فلان معضل با فرهنگسازی یا آموزش حل می‌شود و چند نسل طول می‌کشد.

در واقع تمام کارهایی که اینها اشاره می‌کنند از نوع دریافت ورودی و محتوا یا در نهایت درباره مهارت و مدل ذهنی و مفاهیمی از این دست است. همه اینها مربوط به بزرگسالی و معمولاً تواناییهای شناختی و cognitive است.

گاهی ممکن است تمام  آموزشها و کارهای دوره بزرگسالی بی فایده باشد اگر

کودک در ۱۴ ماه اول روزی دو ساعت از شیر مادر نخورد یا پستانک نمکد

اگر در کودکی به اندازه کافی نوزاش پوستی دریافت نکند.

اگر در برآوردن نیازهایش در نوزادی تاخیر به وجود آید یا از سنی به بعد به او صبر کردن آموزش داده نشود

و موارد بسیار دیگر

خلاصه بگویم

گاهی موثرترین کاری که برای بهتر کردن زندگی یک انسان می‌تواند کرد این باشد که مراقب باشیم در کودکی نوازش پوستی کافی دریافت کند یا به اندازه کافی عمل مکیدن را انجام دهد یا در چند ماه اول، آدم غریبه نبیند.

یا دانستن این نکته می‌فهمیم که در یک سری سنین خاص (مثلاً چهارده ماهگی، سه سالگی، هشت سالگی، هجده سالگی)، بخش اصلی سرنوشت انسان (به معنی واقعی کلمه) نوشته می‌شود. در نتیجه تغییر آن غیر ممکن یا بسیار دشوار خواهد بود (با در نظر گرفتن این واقعیت که تقریباً هیچ کس دست به کارهای روانی عیمق روی خودش نمی‌زند).

(در مورد جامعه نمی‌توانم نظر دهم چون نمی‌توان به راحتی از سطح فرد، چیزی را تعمیم داد به سطح جمع و جامعه)

در اینجا قصد داشتم فقط به یک نکته اشاره کنم. اینکه گاهی چیزهایی که نمی‌دانیم، عامل اصلی هستند و چیزهایی که داریم بررسی می‌کنیم اهمیت بسیار کمتری دارند.

در نتیجه بر اساس این دانسته‌های فرعی و غافل از واقعیتهای مهمتر، سعی می‌کنیم برای مسائل مهم جواب پیدا کنیم.

در نتیجه جایی را می‌گردیم که روشن است.

چند سال پیش یک ایده داشتم. می‌گفتم باید یک پکیج پرورش و تربیت کودک تهیه کرد و آن را در اختیار مثلاً ماماها قرار داد که آن را به کسانی بدهند که باردار هستند. به طریقی هم می‌توان آنها را ملزم، تشویق و پیگیری کرد تا از آن استفاده کنند.

بگذریم.

قصد نداشتم یک بررسی و بحث جامع در این زمینه‌ها داشته باشم. می‌دانم از زاویه‌ها و جوانب مختلف می‌توان به این موضوع پرداخت و حتی به این صحبتها، ایراد گرفت (برای مثال می‌توان گفت همین ایده‌ای که من دادم از جنس آموزش است که در ابتدای این نوشته به آن ایراد گرفتم).

 

5 دیدگاه دربارهٔ «آموزش در بزرگسالی اثربخش‌تر است یا پستانک خوردن در کودکی؟»

  1. محمد معارفی

    سلام. میدونم تو نگفتی اثر آموزش صفره. اون بخش حرفم فقط به پاراگراف آخر مربوط بود و خواستم بگم اون ایده چون اثرش صفر نیست و از جای درست ِ آموزش (آموزش والدین و نه آموزش بچه ها) وارد میشه اثر بخشیش زیاده. همون آموزش (که بازم با تاکید به صفر نبودن اثربخشیش) وقتی هدفش به جای والدین، بچه ها میشن و توی سنی که شخصیت بچه تا حد زیادی شکل گرفته، اثر بخشیش بسیار پایینتر میاد. خلاصه حرفم اینه که بسته به نقطه ی ورود آموزش، اثر بخشیش یه ضریبی میگیره. البته اینا رو خودت میدونی، فقط خواستم منظورم رو شفاف تر کنم.
    آقا سه امتیاز مثبت. اینکه تراپی شبیه سفر درونی هست رو دوست داشتم. از جنس تجربه بودنش. یک امتیاز مثبت مال این، یکی برای اصطلاح تبعید کردن و یکی هم برای توضیحی که توی گروه به سامان دادی. البته امتیازهای مثبت دیگه ای هم داری که عنوانش یادم نیست الان. :))

  2. محمد معارفی

    سلام
    فکر کنم تا اندازه ای در این مورد حرف زدیم. گاهی حتی میشه جبری که ازش صحبت میشه رو به این مسئله ی روانی که اشاره کردی و تاثیری که پدر و مادر و … روی بچه توی سالهای اول زندگی دارند، ربط داد.
    به نظرم اون انتقاد به بسته ای که گفتی وارد نیست. یعنی اثر آموزش صفر نیست. اگر صفر بود این انتقاد درست بود. حتی اثر تراپی در بزرگسالی هم که به نظرم بخشیش همون آموزشه صفر نیست. اما خب با توجه به چیزهایی که خوندیم به نظر میرسه که اثر سالهای اول زندگی هر فرد نسبت به آموزش در بزرگسالی خیلی قابل توجهه. یه نکته ای هم که میشه از این جمله آخرم برداشت کرد اینه که اگر بحث اثرگذاری باشه، شاید سرمایه گذاری روی اموزش والدین خیلی اثربخش تر باشه از سرمایه گذاری روی آموزش بچه توی سنین بالاتر. جالبتر اینه که اغلب آموزشهایی که ما میبینیم آموزش روی خود بچه ست و نه پدر و مادرش. کلاً به نظر میرسه که ما برای بخش خودآگاه آدما زیادی اررزش قائلیم. در حالی که باید از طریق والدین یا مدرسه و … روی بخش ناخودآگاه انرژی بیشتری بذاریم. اینا برداشت منه. چقدر موافقی؟

    1. موافقم با حرفهات
      اینم بگم که من نگفتم اثر آموزش صفره. مگه چنین چیزی ممکنه؟
      من خواستم بگم یه چیزای خیلی مهمی هست که بعضی ها که اظهار نظر میکنن اصلا و ابدا در موردش هیچ اطلاعی ندران.
      بخش اصلی تراپی هم از جنس آموزش نیست. از جنس تجربه است. شبیه یک سفر درونی. در یک محیط و فضای امن . از قصد اینهارو تفکیک میکنیم چون به دلایل مختلف روانی ممکنه ما از تجربه گریزان باشیم، از واقعیت فاصله بگیریم و درگیر موضوعات انتزاعی و دور شویم.
      به طور کلی با حرفهات موافقم. در این حوزه ها، اهمیت نادانسته ها (مثلا مواردی که مثال زدم) بسیار بیشتر از چیزهایی هست که می دانیم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *