مثال اول:
اینترنت پر است از انگلیسی زبانهایی که انگلیسی درس میدهند با میلیونها دنبال کننده و مخاطب.
مخاطب معمولاً به صورت ناخوداگاه میگوید این شخص از مثلاً نیویورک با این لهجه خوب بهترین گزینه برای یاد دادن زبان است.
به هرحال اون دارد به خوبی انگلیسی حرف میزند. من هم همین را میخواهم پس او میتواند به من کمک کند.
به این توجه نمیکند که این شخص، حتی هیچ کنترل و حتی درکی از فرآیند یادگیری زبان مادریاش را نداشته و هیچگاه مسیر یادگیری یک زبان را طی نکرده و هیچ درکی از چالش های این مسیر ندارد.
همچنین به این توجه نمیکند که این شخص هیچ دانشی در زمینه یادگیری زبان دوم که صدها نفر دهها سال است که روی آن کار میکنند ندارد. حتی شاید نداند که چنین رشتهای وجود دارد.
این یک مثال در مورد یادگیری زبان بود.
یک مثال دیگر:
اگر دکتر هلاکویی را بشناسید میدانید که بسیار منظم است و روی خود کنترل زیادی دارد .
معمولاً وقتی کسی به او زنگ میزند و از بینظمی یا موضوعات مرتبط حرف میزند، دکتر هلاکویی به او میگوید که هر طور که شده باید اراده کنی و یک نظمی به کارهات بدهی.
اما کسی که برای مثال افسرده است یا بسیار بینظم است، اراده بسیار کمی در این زمینه دارد. شاید دهها فاکتور درونی و بیرونی خارج از آگاهی و کنترل او باعث شده باشند که او بینظم باشد.
توصیه دکتر هلاکویی به احتمال زیاد باعث میشود که دو بخش از وجود این شخص با هم درگیر شوند: یک بخش مثلاً به اسم هلاکویی درون در نقش یک منتقد درونی، به بخش دیگر میگوید تو بیعرضه هستی. لیاقتت همین است. هیچوقت هیچی نمیشوی.
داخل پرانتز این را بگویم که دکتر هلاکویی خودش میگوید که در یک برنامه تلویزیونی ناچار است چنین توصیههایی بکند؛ مخصوصاً برای دهها هزار شنونده دیگر که ممکن است این حرفها برایشان مفید است. اگر در مطب بخواهند کار تراپی و درمانی انجام دهند، همه چیز را جور دیگر به شکلی علمی و اصولی جلو میبرند.
اما بیشتر ما بر اساس همان روش اول هلاکویی عمل میکنیم. تلاش میکنیم بر خود حکمرانی کنیم؛ آن هم وقتی که هنوز توان و امکان آن را نداریم.
خلاصه
آنچه در این مثال مدنظرم هست این است که دکتر هلاکویی در آن لحظه میزان آشفتگی ذهن و اصطکاکهای درونی و تواناییهای پسزده شده را در نظر نمیگیرد. فرض او این است که این شخص فقط میخواهد راه حل را “بداند”. اما میدانیم که دانستن به ندرت به کار میآید.)
زبان بلد نبودن برای یک آمریکایی که فقط یک زبان بلد است، موضوعی غریبه است. او نمیداند مخاطب او در چه شرایط متفاوت و پیچیدهای است.
به جز این دو مثال، میتوان ده ها مثال دیگر ذکر کرد.
الان همه جا پر است از کسانی که به ما میگویند باید چکار کنیم اما نه ما را میشناسند، نه میدانند در چه شرایطی هستیم.
مهم است کسی که قصد دارد راه عبور از یک مسیر را به ماه یاد میدهد، دقیقاً بداند که من که هستم، در چه نقطه ای هستم و چه مسیری را باید طی کنم یا حداقل قدم بعدی که باید بردارم چیست.
یا حداقل اگر مطمئن است روشش درست است، باید قدم به قدم از من بازخورد بگیرد ببیند آیا با او همگام و سینک هستم یا نه. آیا دارم نتیجه موردنظر را میگیرم یا نه.
پینوشت: میتوان یک پست نوشت به اسم از یک آمریکایی زبان را یاد میگیرم و از دکتر هلاکویی نظم را. آنجا هم میتوان حرفهای درستی زد اما به نظرم حرفهایی که در سمت مقابل (یعنی همین نوشته) گفت، مفیدتر است.
فردی که دچار درگیری های درونی با خودش و افکارش میشه مطمئنا مسیر سخت و پرچالشی را ناخواسته طی کرده و با شنیدن صحبت ها و نظرات یک روانکاو میتونه دچار درگیری درونی بیشتری بشه چرا که خودش در حال حاضر تسلط کافی بر افکارش نداره به همین خاطر من معتقدم که این گفتگوهای رادیویی و تلویزیونی در برآیند میتونه صدمات بیشتری نسبت به مزایایش داشته باشه بهترین کار همون مراجع به روانکاو باتجربه هست البته تجربه خودم رو بهتون بگم که روانکاو بدرد بخور خیلی کم پیدا میشه.
روانکاو که برای موارد خاصیه و آسیبهای خودش رو میتونه داشته باشه (به دلایل زیاد). اگه ارجاع به روانکاو هم باشه به نظرم باید رواندرمانگر تشخیص بده این رو.
با صحبت اولیه تون هم زیاد موافق نیستم. روان ما جلوی این درگیری درونی بیشتر رو معمولا میگیره. مزایای گوش دادن به این گفتگوها هم خیلی زیاده.
موضوع مفصیله امیدوارم فرصت بشه در آینده بازش کنیم
چقدر خوب نوشتین.
چیزی که اینروزها من بهش رسیدم این هست که خیلی حواسمون باشه از چه کسی کمک میگیریم، هر کس بر اساس شرایط و زندگی و مشکلات روحی روانی خودش یه نسخه رو برای ما میپیچه و آدمها هزار و یک مساله حل نشده در درون خود دارن، در این حالت ما علاوه بر مشکلات خودمون درگیر مشکلات اونها هم میشیم پس بهتره برای حل مشکلات مربوط به روان همانطور که خودت اشاره کردی به یک متخصص این کار (رواندرمانگر) قابل اعتماد مراجعه کنیم.
مشکل اینه که در ایران، تعداد این متخصص ها خیلی کم هست و مرجعی هم برای پیدا کردن یک متخصص خوب وجود نداره. تنها راهی که می مونه شاید آزمون و خطا باشه تا بالاخره به یک متخصص خوب رسید.
ممنون هیوا جان مفید بود و بنظر من کاملا درست بود
به نظرم آن شخص «یاد دهنده» باید همواره در نظر بگیرد و اعلام کند که اینها در بهترین حالت «تجارب غیرقابل تعمیم عمومی زندگی شخصی و مسیر منحصر به فرد زندگی» من بوده و هستند و شما به آنها صرفا به عنوان یک مثال نگاه کنید و با شرایط خودتان بسنجید و عمل کنید.
با مهر
یاور
درسته
الان خیلی هارو میبینیم که چون خودش یک بار مسیری رو رفته فکر میکنه میتونه همه رو توی اون مسیر ببرن
یه عده حتی وقتی خودشون یه مسیری رو شروع میکنن، میخوان بقیه رو هم توی اون مسیر راه ببرن
اسم خودشون رو هم میگذارن منتور و مربی و …
اما یه عده هستن (مانند یک رواندرمانگر ) میتونن تقریبا همه رو توی اون مسیر جلو ببرن. اونها دانش علمی لازم و تجربه و مهارتهای انجام این راهبری رو دارن.