نادانی آدمهای موفق

این روزها همه جا به ویژه در فضای دیجیتال کسانی را می‌بینیم که در حال نشان دادن مسیر موفقیت به دیگران هستند.

از کسانی که آخرین مدرک مرتبط‌ترین رشته را دارند تا کسانی که هیچ دانش و حتی گاهی تجربه‌ای در این زمینه ندارند.

فعلاً کاری به کسانی که فرضیات و حس درونی خودشان را به دنیا نسبت می‌دهند و از قانون جذب و کوانتوم و اینها صحبت می‌کنند ندارم. فقط دوست دارم به این نکته اشاره کنم که تحلیل چنین افرادی پیچیده‌تر از چیزی هست که به نظر می‌رسد. برای مثال لازم است به این توجه کنیم که نظام ذهنی و استدلالی چنین افرادی از همان اوایل آشفته و مبتنی بر خیالات کودکانه است یا قبل از نظر دادن درباره اینها بهتر است بدانیم که چنین درکی از جهان، کی و چگونه در ذهن انسان شکل می‌گیرد. موضوع جالبی است.

الان می‌خواهم در مورد موضوع دیگری صحبت کنم:

این روزها، چیزی که بسیار شاهدش هستیم این است که کسانی که یک مسیری را طی کرده‌اند (یا حتی گاهی طی نکرده‌اند)، آگاهانه یا ناآگاهانه شروع می‌کنند به توضیح و آموزش نحوه طی مسیر.

از طرفی می‌دانیم که توضیح تجربه فردی و نگاه به گذشته و مسیر پشت سر، چقدر می‌تواند گمراه کننده و پرخطا باشد. مخصوصاً اگر انگیزه‌های فردی خودآگاه و ناخودآگاه را در نگفتن بعضی موضوعات یا تلاش برای ساختن یک تصویر مشخص در نظر بگیریم. در مورد این موضوع کتابهای زیادی نوشته شده.

نکته‌ای که دوست دارم روی آن تاکید کنم این است که این افراد در بیشتر موارد نمی‌دانند چرا موفق شده‌اند. بسیاری از آنها کاملاً کور هستند نسبت به فاکتورهای بسیار مهم درونی (مانند توانایی صبر یا هوش بالا) یا بیرونی (مانند شانس یا بودن در زمان و مکان درست)

گاهی عامل ساده‌ای مانند اندازه لگن مادر (و اتفاقاتی که در حین تولد می‌افتد) یا جابجایی به یک شهر یا کشور دیگر در زمان نامناسب یا چند ژن وراژتی بیشتر از تمام چیزهایی که به عنوان عوامل موفقیت به ما می‌گویند، روی تعیین سرنوشت ما تاثیر می‌گذارد.

می‌دانیم که یک سوگیری رایج افرادی که خود را ناموفق می‌دانند این است که سهم خود را کمتر از چیزی که هست می‌بینند و توجه زیادی به عوامل خارج از کنترل خود دارند. ریشه روانی این را هم کاملاً می‌توان فهمید. روان نابسامانی که دنبال امنیت است، ناچار است این کار را بکند.

از طرفی یک سوگیری رایج افرادی که خود را موفق می‌دانند این است که سهم خود را بیشتر از چیزی که هست می‌‌بینند. بعضی از آنها که توهم اراده کامل دارند و فکر می‌کنند ما به هر جایی بخواهیم می‌رسیم و هر کاری بتوانیم می‌کنیم؛ چیزی که توهمی بیش نیست (البته همزمان این را هم میپذیرم که بسیاری اوقات قدرت ما بیشتر از چیزی است که فکر می‌کنیم اما دسترسی به آن مستلزم یک سری داناییها و تواناییها و حتی امکانات است).

یک کاری که خودم سعی می‌کنم انجام دهم تا از افراد موفق یاد بگیرم این است که کارهایی که آنها کرده‌اند و نوع تصمیم‌گیری و عمل کردن‌شان را مقایسه می‌کنم با خودم ببینم چیزی برای یادگیری پیدا می‌کنم یا نه. یا سعی می‌کنم مانعی که باعث می‌شود خودم آنگونه (اگر درست بدانم) عمل نکنم چیست و چکار می‌توان برای آن کرد. مدل تحلیلم هم الان بیشتر بر اساس علم روانشناسی و به طور مشخص مدل IFS هست که قبلاً به آن اشاره کرده‌ام.

به نظرم مهم است روی این هم تاکید کنیم که خیلی از این افراد واقعاً موفق نیستند؛ مثلاً چون هزینه‌های بسیار نامعقولی داده‌اند برای به دست آوردن چیزی که شاید می‌خواسته‌اند؛ شاید هم بعد از مدتی فهمیده‌اند که این چیزی نبود که دنبالش بودند. در چنین حالتی یا مسیرشان را عوض می‌کنند یا تلاش می‌کنند چیزی که به دست آورده‌اند را دوست هم داشته باشند.

اینکه چگونه یک نفر را موفق یا خوشبخت یا موثر (یا هر کلمه دیگری) بدانیم موضوع مفصلی است و می‌توان فاکتورهای زیاد درونی و بیرونی برای هر کدام پیشنهاد کرد. مانند کیفیت تجربه زندگی یا میزان اثرگذاری روی محیط.

اما بعضی از آنها را می‌توان خوشبخت و موفق دانست. نمونه‌ای که در ذهن دارم دکتر شروین وکیلی هست. کسی که حدود صد کتاب نوشته، تحصیلات عالیه دارند، فعالیتهای بسیار بسیار زیادی دارند و خیلی شاد و خوشبخت به نظر می‌رسند (به نظر میرسد واقعاً هم همینطور باشد). اما منی که ماه‌ها در کلاسهای ایشان حضور داشتم، مدل پیشنهادی ایشان برای شناخت انسان و رشد و پیشرفت را برای کسی مثل خودم بسیار ناکارآمد، بیش از حد ساده شده و مبتنی بر توهم اراده می‌دانم.

با اینکه به خاطر جذابیتهای زیادی که این آدم برایم داشت و اینکه کنارش خیلی خیلی خوش می‌گذرد، آرزویم این است که زمان‌های بیشتری نزدیک ایشان باشم، اما علی‌رغم تلاش و صبر زیادی که کردم با بخش قابل توجهی از صحبتهای ایشان نتوانستم ارتباط برقرار کنم. اما فکر می‌کنم مدل ایشان برای کسی مثل خودشان بسیار درست و کارآمد به نظر می‌رسد.

مورد دیگری که الان در ذهن دارم یک دکتر روانشناس با حدود یک میلیون فالور هست که بعضاً حرفهایی می‌زند که اگر نام او را بالای آن نبینم فکر می‌کنم اینها را یک سخنران انگیزشی کم سواد و گاهی یک آدم عصبانی و ناپخته دارد می‌زند (البته ممکن است آگاهانه برای جلب توجه مخاطب و همراه کردن او این حرف را بزند تا در آینده حرفهای جدی تری را مطرح کند).

دوست دارم یک مثال هم از خودم بزنم. در حین نوشتن این پست یک نفر (که حدود 15 سال از خودم کوچکتر است) ازم پرسیده که من هم می‌خواهم روانشناسی بخوانم می‌شود درباره قوانین یادگیری برایم توضیح بدهید.

من قبل از اینکه روی منبر بروم و صحبت کنم و از قوانین یادگیری بگویم باید نکات مهمی را به این دوست بگویم:

  • احتمالاً سواد و مطالعه من در روانشناسی کمتر از چیزی است که فکر می‌کنی
  • من از سمت مادری یک سری ژن خاص برایم آمده که هم در گرفتاری‌هایم و هم در دستاوردهایم نقش داشته. اینها کاملاً خارج از اراده من هستند.
  • من وسواس دارم. دو جنبه از وسواس که در این زمینه به کمک آمده اینها هستند: 1) فرد وسواسی مثل من گیر می‌دهد به موضوعات و راحت آن را رها نمی‌کند 2) من وسواسی بیش از متوسط دیگران می‌خواهم یه سری موضوعات را بفهمم و این تلاش برای فهمیدن گاهی یک روش اجتناب از تجربه زندگی و حس کردن دنیاست. یعنی فهمیدن برای فرار از حس نکردن. موضوع مفصلی است وارد آن نمی‌شوم.
  • من در کودکی بسیار آسیب دیدم. اختلالات و بیماریهای روانی زیادی داشتم. حدود دو دهه مطالعه (گاهی پراکنده و گاهی منسجم) و همچنین مسیری که خودم در عمل از نظر درونی طی کرده‌ام کمکم کرده یک سری موضوعات را بهتر بفهمم. در واقع این نابسامانی و پیچیدگی درونی به کمک مطالعاتی که داشتم و تمرکزی که روی خودم داشته ام، کمکم کرده که بینش نسبتاً خوبی نسبت به این موضوعات داشته باشم.
  • مطالعه برای من یک بازی روانی و راه فرار از بسیاری از رنجها، ناکامیها، کارهای اجباری و ناخواسته و … بوده
  • حتی ممکن است مطالعه روشی بوده باشه برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران و مواردی از این قبیل (به خاطر ناکامی در بقیه راه های تجربه احساس ارزشمندی یا کم کردن درد احساس بی ارزشی)
  • و موارد بسیار دیگر که ممکن است خودم از آنها خبر نداشته باشم

پس در جوابی که به این دوست می‌دهم ممکن است این موارد را در نظر نگیرم. از طرفی ممکن ست انگیزه‌های متعدد این شخص یا چیزی که دنبال آن هست و موارد زیاد دیگری را در نظر نگیرم.

حالا کسی را در نظر بگیرید که برای صدها یا صدها هزار مخاطب دارد صحبت می‌کند و هیچ کدام از این موارد را در نظر نمی‌گیرد.

یکی از ویژگی‌های محمدرضا شعبانعلی که بسیار دوست دارم، فروتنی‌‌اش در برخی زمینه‌هاست که به نظر من ناشی از درک عمیقش از پیچیدگی موضوعات و در نظر گرفتن چیزهاییست که نمی‌دانیم.

اما متاسفانه زیاد هستند کسانی که موضوعات را بیش از حد ساده می‌کنند، قطعی حرف می‌زنند و از سختی‌ها و پیچیدگی‌ها و نادانسته‌ها حرف نمی‌زنند و به این ترتیب خیلی‌ها را گمراه می‌کنند یا باعث می‌شوند به جان خودشان بیفتند و خود را سرزنش کنند.

12 دیدگاه دربارهٔ «نادانی آدمهای موفق»

  1. سلام هیوا جان.
    من داشتم در مورد موضوعی تحقیق میکردم که از اینجا سر در آوردم. به نظر تو اگه یکی بخواد خودشو مجبور کنه کاری که حوصلشو نداره انجام بده. چطوری میشه یک مغز رو قانع کرد که یه کاری کسل کننده (اما مفید) رو انجام بده. دنبال راهی میگردم که آدم مث تله توش گیر کنه و راه فرار نداشته باشه.

    1. سلام بهزاد،
      سوالت مربوط به خیلی از موضوعات هست. اراده، طراحی رفتار، انگیزش، اهمالکاری و …
      اما یک جواب کوتاه میدم که مناسب فضای کامنت باشه (سریع و با اشاره به اصل موضوع).
      به یکی از اطرافیانت بسپر که اگه من هر روز مثلا ساعت 12 شب گزارش ندادم که امروز 70 دقیقه فلان کار رو انجام دادم، یه کار خیلی آزار دهنده انجام بده (مثلا بخشی از پولی که بهش دادی رو آتش بزنه یا بده به وزارت اطلاعات یا بخشی از چت خصوصیت رو پخش کنه بین دوستان)
      اینو اگه اتوماتیک کنی بهتره
      مثلا یه اپ، اتوماتیک بخشی از عکسهای گالری یا چت تلگرامت با کسی که برات خیلی عزیزه رو پاک کنه یا به صورت تصادفی بخشی از چتت رو بفرسته توی گروه خانوادگی.
      میشه صدها مثال زد اما فکر کنم ایده کلی رو گرفتی
      آزادی رو از خودت بگیر
      یا خودت روی آزادانه بنداز توی یه زندان درست

  2. بنظر من کاری که اساتید به اصطلاح موفقیت انجام میدن مثل پزشک مثلا متخصص داخلی میمونه که صد نفر از کسانی رو که دل درد دارن رو جمع کرده تو یه تالار و داره یه نسخه و دستورات کلی در قالب پکیج! (که یکسری اصول و دستورات کلی و احتمالا درستی هستند که بصورت عمومی هم در کتابها در دسترس همگان هست) میده به همه و براشون یکساعت در مورد آناتومی بدن و اصول تغذیه میگه و تاکید میکنه که با خودتون هر روز تکرار کنید که حتما خوب خواهید شد!!

    ممنون هیوا جان از اینکه تجربیات و دانسته های مفیدت رو صادقانه به اشتراک میزاری، استفاده میکنم….

    1. من از قصد به این نپرداختم چون خودش موضوع مفصلیه.
      ولی به طور کلی میشه از ” To Have or to Be” اریک فروم وام گرفت و موفقیت رو تبدیل شدن به کسی بدانیم که واقعاً میخواهیم (یعنی عمیقترین گرایشات و تمایلات درونی ما) بدون اینکه خیلی براش هزینه بدیم (به قول دکتر هلاکویی، لازم نباشه سلامتی فیزیکی و خوشبختی رو فدای این به هدف رسیدن کنیم). برای این “تبدیل شدن” هم نیاز داریم به یه سری “داشته‌ها” که صرفاً وسیله هستن نه هدف نهایی.
      برای خیلیها (از جمله خودم) خیلی وقتها انقدر درگیر این داشته ها میشیم انگار هدف نهایی هستند. آن هدف اصلی (آن to become هم) فراموش میشه.
      اینم بگم که بر اساس جهان بینی الان من to have experience هم بخش مهم و کلیدی از از to be هست که در بالا اشاره کردم. یعنی کیفیت و نوع تجربیات مستقیمی که داریم.
      یالوم هم به نوع دیگری حرفهای خوبی در این زمینه میزنه. با وام گرفتن از نیچه:
      برای نیچه‌ای که یک بار گفته: «این زندگی بود؟ باشد، پس یک بار دیگر!» و برای ابر انسانش که اگر فرصت زندگی بارها و بارها و تا ابد به یک شکل به او پیشکش شود، قادر است بگوید: «آری، آری، به من دهیدش. این زندگی را خواهم گرفت و درست به همان شکل خواهم زیست.»، زندگی چیز دیگری است. ابَر انسانِ نیچه، به سرنوشتش عشق می‌ورزد، او فردی است که بر نیاز تخدیرکننده‌ی خویش به هدفی ماورایی چیره می‌شود. به گفته نیچه، هرگاه انسانی چنین کند، به ابَر انسان بدل خواهد شد، به روحی فلسفی که نماینده‌ی مرحله‌ی والاتر تکامل بشری است.

      1. میدونم که قطعا درک و فهم عمیق و درستی از اون صحبت نیچه که تو نقل کردی ندارم.
        اما یه مدت قبل یه کتاب درب و داغون به اسم”گوش کن آدمک” رو پیدا کردم که برای اولین بار توی اینترنت منتشر می شد. نویسنده اش ویلهام رایش بوده که ظاهرا نویسنده کتاب های ماتریالیسم دیالکتیک و روانکاوی هم بوده.
        و ظاهرا کتابهاش رو در آمریکا به حکم دادگاه جمع آوری کردن و سوزوندن.
        حالا کاری به بخش فنی ماجرا نداریم
        توی یکی از بخش های اون کتاب هم یه صحبت هایی به همین مضمون بود که میگفت:آدمک همین صبح ها سر زمین کارکردن تو و بچه هایت را به مدرسه رسوندن و بوسیدن همسرت و ورق بازی کردن و مشروب نوشیدنت و به طور کلی “زندگی کردن” تو بالاترین مرحله خردمندی و مبارزه با دیکتاتور هاست. و یه سری صحبت های دیگه.

        ولی توی این فکر بودم که بعضی از سرنوشت ها چقدر میتونه تلخ و دردناک باشه که حتی معمولی زندگی کردنشون هم بزرگترین عذاب و سختیه.
        چی بگم والا!

        1. صحبتهاش جالب بود برام
          نمیشناسختمش. کمی سرچ کردم در موردش. آدم جالبی به نظر میرسه. البته ظاهراً یه جاهایی به جاده خاکی هم زده (انشتین هم اینو بهش گفته بعد از دیدارشون)

  3. من فرمول بعضی از فروشندگان موفقیت و مدرسان بی حاصل رو کشف کردم
    یک دوره رایگان با محتوای معمولی رو برای تعداد مخاطب زیاد برگزار میکنن
    در طول دوره بارها تاکید میکنن که همه چیز به خود فرد و تلاشش بستگی داره
    لذا جمع زیادی که هیچ نتیجه ای از دوره نگرفتن، شکایتی ندارن چون اولا دوره رایگان بوده و دوما خودشون تنبلی کردن که نتیجه نگرفتن
    از اون جمع زیاد، معمولا چند نفری هستند که در شرف موفقیت بودن. افرادی که داشتن به موفقیتی میرسیدن و تصادفا در اون دوره هم شرکت کردن یا افرادی که همه تیکه های پازل رو چیده بودن و تکه آخر پازل رو در اون دوره گرفتن و به یک دستاوردی رسیدن.
    حالا کافیه این چند نفر رو برداره و بعنوان افرادی که واقعا خواستن و شده، برای تبلیغ دوره بعدی استفاده کنه.

    1. آره به نکته جالبی اشاره کردی. اینکه یکی از خریداران پکیج من یا شرکت کنندگان در کلاس من موفق شده اند، لزوماً اعتباری برای پکیج و کلاس من نیست (معلوم نیست چند درصدش مربوط به خود طرفه)

  4. محمد+معارفی

    سلام.
    همه چیز رو کامل نوشتی. کسانی که راه موفقیت رو نشون میدن، با فرض اینکه واقعاً توی یه حوزه‌ای هم موفق شده باشن، حتی کسانی مثل استیوجابز و اون سخنرانی معروفش توی استنفورد، دقیقاً این چیزایی که گفتی رو رعایت نمیکنند. چون سالها بعد از شروع مسیرشون، دارن روایت زندگی رو میگن، ناخودآگاه (و در مواردی حتی خودآگاه) روایتی رو میسازن که جزئیات زیادی ازش حذف شده. به نظرم بخش زیادیش به خودِ آدمیزاد ربط داره. کلاً ما از داستانهای دارماتیک و ساده شده و روایتهای قهرمانانه خوشمون میاد. حتی خود ما هم که انتقاد میکنیم خیلی زیاد اسیر این روایتها میشیم.
    یه چیز دیگه هم که جالبه، اینه که مثلاً فلان کسی که آموزش موفقیت میده، یه تعداد آدم رو به خط میکنه که اینها با حرفهای من زندگیشون متحول شده. بعد وقتی کمی فکر میکنی، میبینی که خب اون طرف صدها نفر رو تارگت کرده و باهاشون حرف زده و این وسط حتما یه عده بوده اند که چون زمین حاصلخیز (پارتهای مناسب و سایر شرایط لازم) رو داشته اند، دونه های حرفهای این آدم “ممکنه” برای زمینشون مفید بوده و یه چیزایی رشد کرده (یه پارتهاتهای سالم یا ناسالمی اکتیویت شده) یعنی حتی اگر خوشبین باشیم که حرفاشون یه جاهایی موثره، اما بازم نباید بیان با فیلمهای تبلیغاتی و نمایش آدمهای در حال سلفی گرفتن بگن که ما راز خوش بختی رو کشف کردیم و فرمولیه که برای هزاران نفر کار میکنه.
    گرچه ما همیشه پایداری رو باید لحاظ کنیم. یعنی بررسی کنیم که اثرگذاری اون حرفها روی همون تعداد محدود هم چقدر پایداره. اونا که ادعا میکنند با شنیدن حرفای فلان آدم متحول شده اند، وقتی با چالش جدیدی مواجه میشن، میتونن هندلش کنن یا دوباره دنبال مسکنهای موقتی هستند.
    تا زمانی که کسی تخصص خاصی مثل بورس، مارکتینگ و … رو آموزش میده اوکیه، قسمت خطرناک و گول زننده زمانیه که این آدمها که توی حوزه تخصصی خودشون موفق شده اند، وارد حوزه های رفتاری و شبه روانشناسی میشن و خیلی تاکید دارند که مسیر موفقیت و رشد و … توی همه ابعاد زندگی اینه که ما رفتیم و با تاکید زیاد بر پول.
    زیاد غرزدم. بریم سراغ کارامون. 🙂

  5. سلام آقا هیوا
    به نظرتون اگه من بیام یه سری از قوانین شخصی خودم با تاکید بر اساس یه سری اصول علمی و درسته ( کاربردی در عمل ) رو به دوستم بگم ، آیا اون فرد بدون توجه به نقص های مختلف درونیش ، نمیتونه از اونا به شکل کاربردی تو زندگی خودش استفاده کنه ؟
    مثلن من بگم آقا هیوا بر اساس کتاب کار عمیق و مطالعاتی که صورت گرفته ما حداکثر راندمان مفیدمون در روز تا 4 ساعت هست ( بخش علمی و درست قضیه )
    برای همین من هر روز صبح یک ساعت از اون حداکثر توجه و تمرکزم رو اختصاص به رشد فردی خودم میدم و بعد میرم سراغ کارم ( قانون شخصی من )
    راجب بخش های دیگه مثل یادداشت برداری یا نحوه مطالعه و … به همین شکل

    1. سلام امیر،
      نه چه ایرادی داره
      تو میگی این نظر منه،
      به این دلایل هم درست به نظر میرسه
      حرف من در این هست که حرف چنین آدمهایی که میخوان راه موفقیت رو به خیلیها نشون بدن با یه رعایت یه ملاحظاتی گوش بدیم. از جمله اینکه ممکنه یه سری چیزهارو ندونن یا نگن اشتباه بگن یا حرفهاشون یه سری سوگیری های جدی داشته باشه و چند مورد دیگه که گفتم.
      وگرنه مثل یه بچه ما فکر میکنیم که یه جای کارمون ایراد داره و فلانی داره راه درستو بهم میگه خودش نتیجه هم گرفته اما من بی عرضه تنبلم اراده ندارم و …

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *