“نه آدم کاملاً غریبه”، سریالی درباره یک سفر درونی با سایکدلیک

اخیراً سریال کوتاه Nine Perfect Strangers را دیدم. بر خلاف عادت همیشگی، نقدی در موردش نخوانده ام که ذهنم را آلوده یا آمیخته به نظر دیگران نکند. بعد از نوشتن این مطلب، سراغ آنها هم خواهم رفت.

شاید برای بعضی ها این سریال، یک سریال معمولی باشد ولی به نظر من (که خیلی کم سریال می بینم) یک سریال بسیار قوی محسوب می شود. دوست دارم دوباره آن را با نگاه دقیقتری ببینیم و شاید یک بار آن را برای خودم دقیق بررسی و تحلیل کنم یا تمرین های خاصی را با آن انجام دهم (مثلاً بازنویسی بعضی از بخشهای آن).

تحسین برانگیز ترین نکته در مورد این سریال برای من، نشان دادن قدرت سینما برای نمایش مفاهیم پیچیده روانی است.

نکته دیگری که برایم جالب است، استفاده از ابزار ماشروم (مجیک ماشروم یا سیلوسایبن که یک سایکدلیک کلاسیک محسوب می شود) برای تسهیل این سفر درونی است. اسم ماشا، کاراکتر اصلی و قدرتمند سریال (با بازی نیکول کیدمن) هم اشاره دارد به ماشروم.

چون فرصت کافی ندارم ترجیح میدهم چند نکته پراکنده در مورد این سریال بگویم:

  • در اصل، این 9 نفر، همانطور که در ظاهر از شهر و زندگی روزمره خود سفر می کنند به سوی فضا و برنامه ای که ماشا فراهم کرده، در باطن هم عازم سفری به سوی دنیای ناشناخته ناخوداگاه می شوند (تقریباً یعنی هر چیزی به جز بخش روزمره و عادی زندگی شان)
  • فرض کنید به جای دوره ویدئویی یا پکیج “متحول شدن در 3 روز به سبک مثلاً ماهان تیموری”، چنین تجربه واقعی‌ای را به تعدادی آدم مناسب (مثلاً 9 نفر غریبه) ارائه بدهیم. اینها از نظر مفید بودن، تقریباً دو سر طیف هستند. از این نظر برایم ایده بسیار جالبی بود.
  • یک تکنیک یا ابزار قدرتمند سینمایی برای به تصویر کشیدن موضوعات روانی، به درون بردن تجربیات بیرونی (مثلاً خواب دیدن یا تخیل کردن و daydream) یا به بیرون بردن تجربیات درونی (مثلاً مانند قسمت آخر همین سریال) است. فکر میکنم کسی که این نکته را نفهمد خواهد گفت که این بخش از سریال، غیر واقع بینانه و تخیلی است اما در اصل آنچه اتفاق می افتد یکی از پذیرفته ترین موضوعاتی است که از زمان فروید تا تحقیقات اخیر مربوط به نوروساینس روی آن کار شده (موضوع حافظه صریح و ضمنی). خیلی وقتها استفاده از چنین تکنیکهایی، بدون آنکه مستقیماً چیزی را به ما یاد بدهد، مفاهیم پیچیده ای را می تواند به ما بفهماند یا تجربه و احساس مربوط به آن را به ما منتقل کند.
  • یکی از کلمات مورد علاقه ام در این یکی دو سال اخیر، کلمه transformation هست که شاید بتوان آن را به دگردیسی ترجمه کرد. به نظرم ماشا، مثال خوبی برای کسی است که transform شده؛ توانایی عجیبی که شاید گونه های معدودی مثل انسان (به شکل روانی) یا کرم ابریشم (به شکل جسمی) باشد (برای من این جمله نیچه، چنین دگردیسی‌ای را در چند پله تداعی می کند: کسی که می خواهد یاد بگیرد یک روز پرواز کند ابتدا باید یاد بگیرد که بایستد و راه برود و بدود و بالا رود و برقصد؛ نمی توانید مستقیما به سمت پرواز کردن، پرواز کنید.). شاید جذاب ترین بخش متد IFS برای من هم همین تاکیدش روی موضوع Transformation و دگردیسی هست (لینک یک مثاله از دکتر شوارتز در این مورد: Moving From Acceptance Toward Transformation With Internal Family Systems Therapy (IFS)).
  • این 9 نفر اکثرشان آدمهای نسبتا پولدار یا موفقی محسوب می شدند. اگر زندگی ظاهری آنها را لوکس در نظر بگیریم، این سفر درونی هم به نظر من سفری لوکس و شاید گاهی سخت و سنگین اما در نهایت متحول کننده خواهد بود. سفر لوکسی که بیشتر مردم هرگز تجربه اش نخواهند کرد. آنها کل عمرشان را در همان دایره کوچک و محدود خودآگاهی مرتبط به دایره کوچک اطراف خودشان (یا مفاهیمی مانند default mode network) سپری خواهند کرد (جستجو در روشنایی). شاید مفیدترین کارکرد اصلی سایکدلیکها، همین گسترش محدوده خودآگاهی یا تجربه‌ی خارج شدن از این شبکه default مغز باشد.
  • بهتر نیست یکی از اهداف اصلی ما در زندگی، چنین تجربیات درونی عمیقی باشد؟ هم دنیای بیرون را که الان خارج از دسترس مان هست (مثلاً طبیعت زیبای شما کانادا یا ماسای مارا) و هم دنیای درون را که از دسترس مان خارج است و حتی از آن گریزانیم، تجربه کنیم؟ به هرحال واقعیت این است که دنیای بیرون بسیار بزرگتر از جاهایی که ما رفته ایم هست و وجود و روان ما هم بسیار گسترده تر از چیزی است که فکر میکنیم هستیم.
  • به نظرم بزرگترین ضعف این سریال، ضعف استدلالها و صحبتهای ماشا در جواب تردیدها و سوالهای
  • یکی از برنامه هایم این است که بریده هایی از چنین فیلمها و سریالهایی را در کنار توضیحات متنی مربوط به مفاهیم روانشناختی قرار دهم تا راحت تر و واقعی تر اینها را بفهمیم. این فیلم هم به خوبی چنین مفاهیم را نشان می داد. برای مثال، کاراکتر چشمش را می بست و به حوزه ناخودآگاه می رفت. کودک فوت شده ای که از یک جای تاریک فریاد می زد تا کسی در طبقات بالا او را بشوند (برای نمایش زخم های سرکوب شده و حافظه ضمنی).

8 دیدگاه دربارهٔ «“نه آدم کاملاً غریبه”، سریالی درباره یک سفر درونی با سایکدلیک»

  1. درود
    به نظر من این سریال ، سریال خوبی نیست.
    جیم فادیمن توی یکی از مصاحبه هایش میگه من سالهای سال مجبور بودم انسان خوب و موجهی باشم، بچه هام درس خونده باشن و … چون هر جوری که من عمل میکردم به حساب سایکدلیک گذاشته میشد.
    در شرایط فعلی هم ، این سریال می‌تونه مثل فیلم نامربوط کلایمکس اثر منفی داشته باشه.
    چون اصلاً چیزی رو داره نشون میده که ربطی به سایکدلیک نداره.مثلا ماشالا خانم پیشنهاد می‌کنه که از ترکیب سه تا سایکدلیک استفاده بشه در حالیکه همچین چیزی درست نیست و در مراسم آیینی هم انجام نمی‌شده.مثل اینکه کاست آقای شجریان و بسطامی و ناظری رو با هم پخش کنی و بگی این خیلی قشنگ میشه.
    بعد از این اسپویل داره اگر ندیدین نخونین.
    دیگه اینکه آخر سریال ماشالا با زدن دوز سنگین به دخترش میرسه و اون رو میبینه. در حالیکه هرکسی که یکبار بیشتر از نیم گرم قارچ مصرف کرده باشه میفهمه که اصلا چنین اتفاقی قرار نیست بیفته ، بلکه ما به پذیرش درونی ِِنبود اون آدم میرسیم.نه‌ اینکه فکر کنیم هست. بیمار سرطانی ، پس از استفاده از قارچ به پذیرش بیماری و مرگ میرسه ، حالا چه بهبود پیدا کنه و چه نه.(مستند فانتاستیک فانگی ) و به این باور توهمی نمیرسه که خوب شده.
    به نظر من کل فیلم سو استفاده از اسم و ترند سایکدلیکدهاست.، و سرتونین باز قربانی دوپامین نظام بازار و کسب پول شده.مسلما عوامل فیلم هیچ اطلاعی از تجربه ی سایکدلیک ندارن و حتی براشون هم مهم نیست که کسی که تجربه ش رو نداره چه برداشتی از این فیلم می‌کنه. خلاصه که دکتر هافمن شرمنده ایم 😀

    1. ممنونم احسان. چند نکته:
      – با این استدلالهایی که آوردی (که قابل تامل هم هستن) به اون نتیجه اولت نمیرسیم که این سریال خوبه یا بد. اینکه خوبه یا بد رو من با نوع مواجهه ام با این سریال تعیین میکنم. یه قدرت ما توی این هست. ما ممکنه با یه چیز به اصطلاح بد هم طوری رویارو بشیم که مفید باشه برامون و برعکس.
      – این صحبت فادمن توی اون کانتکست معنی داره. باید داستان تیموتی لری و ماجرای هیپی ها و … رو بدونیم تا این برامون معنی دار بشه. تازه فقط هم توی اون فضا این معنی رو خواهد داشت. دنیای ما دنیای کاملا متفاوتیه. همونطور که فیلم های مافیا برای ما خیلی معنی دار نیستن چون مربوط به اون بافت هست.
      – فیلم، دستورالعمل و پروتکل درمانی رو نمیگه. پس اینکه سه ماده رو ترکیب میکنه رو ازش برداشت نمیکنیم. همونطور که از شعر و ادبیات هم چنین چیزهایی رو نمیکشیم بیرون. اینها ابزار متفاوتی هستن برای انتقال موضوعات متفاوتی.
      پس کسی که بخواد تنظیم کننده آهنگ بشه، تکنیک این کار رو از جای دیگه (مثلاً استاد یا دوره) یاد میگیره نه از سریال. با دیدن سریال، به ترکیب شجریان و ناظری نمیرسه.
      – ماشا با زدن دوز سنگین به دخترش نمیرسه. توهم هم نمیبینه. سینما به عنوان یه ابزار بصری وقتی یه چیزی رو به تصویر میکشه به معنی نیست که واقعیت رو به شکل توهم بهمون قالب میکنه. برای مثال فون تریه توی فیلم جک، وجدان رو به شکل یه پیرمرد سیاهپوش نشون میده. آیا این داره برامون توهم ایجاد میکنه؟ نه. در واقع اون سکانس دیدن دخترش برای من معادل درمانی هست که توی روان درمانی تروما اتفاق میفته. یعنی اون تروما رو یه جور سالمتر و واقعی تری بازتجربه کنیم و ازش عبور کنیم. در مدل درمانی IFS یکی از مراحل درمان Witnessing the Exile’s Experience هست که به این مفهوم نزدیکه. چیزی که نیچه در مورد معما و شفا و دگردیسی میگه هم به این نزدیکه. یا بردن خاکستر به کوهستان و برگرداندن آتش به دره ها (کوهستان نزدیکه به تجربه سایکدلیک در فرآیند درمان و دره نزدیکه به تروما یا چیزی شبیه مرگ کودک برای ماشا. مرگ بچه ش، آتش وجودش رو خاموش کرده و بخشی از وجودش رو خاکستر کرده و به داخل دره پرتش کرده. باید یه جوری به یه کوهستانی بره و این خاکستر رو کنار بزنه و یه شور و شوق و شعله ای رو دوباره توی درون خودش روشن کنه. بعید میدونم ماشا، باور کرده باشه که بچه ش واقعا زنده شده. اگه اینطوری باشه که توهم زده شده و نباید جدیش بگیریم و همونطوری که تو گفتی اسم ماشالا بگذاریم روش و یه جوری مسخره ش کنیم.
      خلاصه برای کسی که توی چنین مسیری هست خیلی چیزها از جمله سایکدلیک میتونن یه ابزار کمکی باشن)
      – همه اینها به نوع فیلم دیدن ما برمیگرده. من به زور دنبال یه سری مفاهیم میگردم. مثل دزدی که وارد یه خونه میشه و دنبال چند تا شی ارزشمند هست. اونهارو که پیدا کرد بقیه رو ول میکنه و با خوشحالی از اونجا میره.
      البته این دزد باید باهوش باشه چون ممکنه داخل خونه هایی بره که تا کمر توی گل فرو بره یا بیفته توی چاه و چوله های اون خونه. برای من دیدن این فیلم، شبیه اولی بود و تونستم یه چیزایی ازش به عنوان غنیمت بردارم.

  2. هیوا نشستم در سرشلوغ ترین روزهام این سریال رو بی وقفه دیدم، چقدددددر خوب بود چقد جذاب…
    میدونی حسادت میکنم به نگاهشون حتی به اندوه واقعا زمین تا آسمون متفاوت از چیزیه که ما توی این جغرافیا تجربه می‌کنیم.

    مرسی که اینقدر منبع بی نظیر و درجه یکی هستی
    دلم تنگ شده براتون (میدونی نفر دوم مخاطب جمعی که بستم کیه، مگه دستم بهش نرسه 🙂
    حداقل با خوندن بلاگت اندکی کم میشه از این دل تنگی

    1. یه لحظه دیدم اصلا توی کامنتم به اصل موضوع سریال توجهی نکردم 🙂
      خود مبحث سایدلیک ها که از جذابترین هاست، چقدر دلم میخواد زمان متوقف می‌شد و فارغ از نگرانی‌های عام این روزها، کنج یه اتاق پرنور ساعت‌ها غرق خوندن راجع بهش می‌شدم…
      به امید اون روز…

    2. – آره معصومه من اخیراً با دیدن خیلی چیزها به این تفاوت دو جغرافیا توجه میکنم. گاهی متون مثلا یک قرن اخیر یه جغرافیای دیگه رو میخونم حس میکنم خیلی شبیه الان ماست.
      البته در همین جغرافیا هم بعضی ها خیلی جلوتر هستن و برعکس در مورد جغرافیاهای دیگه. میشناسم کسایی که همینجا هم سبک زندگی خیلی جذاب و متفاوتی دارن.
      – بله میدونم. ما هم. به زودی یه قرار میگذاریم

  3. سلام هیوا

    من معرفی این سریال رو چند جا دیده بودم، اما هیچ کدوم اونقدری جذاب نبودن که ترغیب بشم و ببینمش.
    وقتی عنوان پستت رو دیدم، با این پیش زمینه که تو اطلاعات خوبی درباره سایکدلیک‌ها داری، کنجکاو شدم و دیدم.

    یکی از نکاتی که برای من جذاب بود، پوشش دادن انواع مسائلیه که آدمها توی زندگیشون باهاش مواجه میشن.
    (مرگ یک عزیز، زندگی بی‌معنا، خیانت، مشکلات مربوط به روابط عاطفی، خانوادگی و … .) و توانایی سایکدلیک‌ها برای حل اونها.

    یکی دیگه اینکه سریال نشون میده، با تمام سختی که توی زندگی واقعی می‌کشیم، احتمالاً سختیِ طی کردن مسیر درمان، کمتر از تحمل رنج و دردهای گذشته‌ست.

    از طرفی انتظار داشتم transformation هر کدوم رو دقیق‌تر نشون بده. جز دو مورد، بقیه جذابیت خاصی برای خود من نداشت. مثلاً خوب بود که از رازآلود بودن سریال کم بشه و به جنبه روانشناسی داستان اضافه بشه.

    1. سلام فائزه،
      نکته ای که در مورد پوشش دادن مسائل واقعی و اصلی آدمها گفتی نکته جالبیه و چالش مهمی برای هر کاری در مورد انسان هست از جمله یه سریال یا اثر هنری. اگه از پس این موضوع برنیاد شاید یه جای کار میلنگه.
      نکته دومی که گفتی هم مهمه. البته طی کردن مسیر درمان (اگه طی بشه) قطعاً سختیش کمتره چون به تدریج نسخه کاملتر و سالمتر و توانمندتری از ما رو میکشه بیرون و کمک میکنه قدرتمندتر، خلاقانه تر و … عمل کنه
      مثل آوردن ناخدای یک کشتی به پشت سکانی میمونه که الان دست یکی دیگه از اعضا خدمه کشتیه
      در مورد نکته آخر هم کاملا موافقم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *