امروز مستندی از Aaron Swartz دیدم با عنوان The Internet’s Own Boy.
دلم خواست در موردش بنویسم.
اما برای اینکه در موردش بنویسم باید اشراف کافی به مطالبی که در مورد آنها صحبت میشد داشته باشم.
لازمهاش این است که هم مطالعه کافی در این زمینه داشته باشم هم به اندازه کافی بهش فکر کرده باشم هم توان تحلیل آن را داشته باشم.
دانش من در این زمینه مانند چند قطعه پازل مخدوش است. پازل کلی را ندارم.
چند سال پیش مطالعات پراکندهای در مورد جنبش نرم افزار آزاد داشتم. خیلی از استالمن خوشم میآمد. کمی در موردش سرچ میکردم. صفحاتی از کتابهایش را میخواندم و بقیه کتاب ناتمام میماند.
گاهی برای ارائه کلاسی یا برای کنجکاوی شخصی یا جلسات lug شهرمان کمی در این زمینه مطالعه میکردم.
چندسال پیش هم که مستند Citizenfour را دیدم، جوگیر شدم و مدتی برگشتم سراغ نرمافزارهای آزاد. علاقمند به OpenBSD شدم و کورسهای مربوط به نرم افزار آزاد، یونیکس، امنیت، ناشناس بودن و … را به شکل پراکندهای بررسی میکردم.
حدود ۱۵ سال پیش هم در زمینه لینوکس و امنیت شبکه و وب و وایرلس و موارد مشابه کارهایی انجام میدادم.
و موارد مشابه.
همه اینها تکههای مخدوش پازل هستند. کارهای پراکنده و گسسته و ناقص
آن پازل کامل یا تصویر کلی در ذهنم شکل نگرفته.
در نتیجه نمیتوانم در این زمینه با شفافیت و اعتماد بنفس صحبت کنم.
تا شروع میکنم به حرف زدن، قبل از رسیدن به انتهای جمله، پشیمان میشوم. میدانم حرفم اگر اشتباه نباشد، نادقیق و غیرمفید است.
وقتی از دیدن موضوع جالبی مانند این مستند یا آشنایی با آدمهایی مانند استالمن یا چهرهای معروفی مانند آسانژ، اسنودن و همین آرون شوراتز و مهمتر از آن چهره های ناشناخته هیجان زده میشوم تازه یادم میآید که چقدر در این زمینه بی سواد هستم.
این را میتوان به هر حوزه دیگری تعمیم داد.
چیزی که میخواهم بگویم الان این است.
الان دوست دارم یا درست تر می دانم که در رویارویی با بعضی موضوعات جالب، قبل از حرف زدن، آن هم با هیجان (انگار که در این زمینه حرف برای گفتن دارم)، بهتر است صرفاً به این واقعیت توجه کنم که من چقدر در این زمینه بی سوادم.
از اینجا به بعد تکلیف روشن است.
یا ساکت میمانم.
یا حاضر میشوم چند ده یا چند صد ساعت وقت بگذارم تا آن پازل کلی در ذهنم شکل بگیرد.