IFS و عرفان اسلامی ایرانی!

پیش نویس : قبلاً زیاد در مورد IFS صحبت کرده‌ام. البته به صورت پراکنده و آشفته که خودم نمیپسندم. اما در شرایط فعلی نمی‌توانم یا نمی‌خواهم بیشتر از این وقت بگذارم. برنامه ام این است که در آینده به صورت منسجم و سیستماتیک در فضای دیگری این کار را انجام دهم.

پیش نویس 2: من نه مدرک روانشناسی دارم، نه صلاحیت و نه تخصص. تمام صحبتهام بر اساس مطالعات پراکنده شخصی و تجربیات درونی هست.

پیش نویس 3: مدل سیستمی IFS هم به حال روانی من بسیار کمک کرده، هم تاثیر بنیادینی روی جهان بینی من گذاشته.

من هر از چند گاهی، IFS را در فضای ایران جستجو می‌کنم ببینم کی در این زمینه دارد فعالیت می‌کند. تا الان حدود پنج نفر را دنبال کرده‌ام.

نفر اول یک خانم دکتر روانشناسی بودند که کلاس IFS برگذار می‌کردند. بخشی از صحبتهای ایشان را که گوش کردم برای من هیچ جذابیتی نداشت. یعنی اگر من با IFS از طریق کلاس ایشان آشنا می‌شدم به هیچ عنوان جذب آن نمی‌شدم.

چند نفر دیگر را هم دنبال می‌کنم.

اما بیشتر از همه در مورد خانم دکتر ف.ب کنجکاو بودم؛ استاد تمام روانشناسی دانشگاه‌های اصفهان که الان در کانادا هستند و از مدل IFS استفاده می‌کنند.

هفته پیش که فهمیدم قرار است یک کلاس آنلاین 20 ساعته در مورد IFS برگذار کنند، بسیار خوشحال شدم.

بعد دوستی یک فایل صوتی 8 دقیقه از ایشان برایم فرستادند که خوشحالی ام را به ناراحتی و عصبانیت تبدیل کرد.

همانطور که گفتم من سواد آنچنانی در حوزه روانشناسی ندارم ولی 10-12 کتاب در این حوزه خوانده‌ام و بسیار هم درگیر این مدل شده ام. برای فهمیدن خودم و دیگران و ایجاد تغییر. بر این اساس این بضاعت کم، می‌توانم یک قضاوت کلی در مورد صحبتهای ایشان داشته باشم.

همزمان روی این هم اصرار دارم که چون ایشان استاد تمام هستند و من حتی کارشناسی روانشناسی هم ندارم باعث نشود که نظر خودم را نگویم (بر اساس آنچه سازندگان این مدل گفته اند) .

چند مورد از نقل قولهای ایشان را اینجا می‌نویسم و زیرش نظر و کامنت خودم را مینویسم:

“خوبی این رویکرد این است که خیلی نزدیک به مکتب شرق از لحاظ عرفان و ادبیات شرق”

منظور ایشان از شرق، بخشی از شرق هست که اتفاقاً خود ما آنجا هستیم. وگرنه بودیسم و کنفوسیوسیم و هندویسم و … را هم می‌توان نگاه شرقی در نظر گرفت.

چرا خوبی این رویکرد اینه؟ از چه نظر؟

ادبیات یا عرفان؟

از قصد این سه نکته را گفتم که بگویم به نظرم ایشان دقت و حساسیت کافی روی کلمات و مفاهیم ندارند (حداقل در این فایل صوتی). از طرفی، انگار سوگیری دارند به جغرافیا و تاریخ خودشان.

“میشه گفت به نوعی از این مکتبها گرفته شده”

خوشبختانه دکتر شوارتز (موسس IFS) در ویرایش دوم کتاب IFS Therapy به طور کامل و مفصل توضیح می‌دهند این مدل از کجا گرفته شده. اساس آن هم بر مدلهای متعددد قبلی (که غربی یا بهتر است بگوییم انسانی هستند) و تجربیات کلینیکال خودشان استوار است. آنجا اثری از این مکتبهای شرقی پیدا نمی‌کنیم. البته می‌توان شباهاتها و ارتباطاتی پیدا کرد اما تضاد و اختلاف هم می‌توان پیدا کرد.

“رویکرد IFS اعتقاد داره که ما انرژی مون رو از خداوند میگیریم و تحت عنوان Self هست. اون انرژی، انرژی بسیار مثبت و در عین حال انرژی هست که اگر اون رو حفظ کنیم باعث سلامتی و موفقیت ما خواهد شد و باعث میشه که ما انسانهایی باشیم که بتونیم ارتباط خوبی با خودمون و دنیای خودمون و حتی با مردم و خداوند برقرار کنیم “

بعد می گویند که اینها بسیار شبیه است به تعالیم عرفان ایرانی یا اسلامی یا همان تعالیم مولانا و بعد آن را مرتبط می‌کنند به “نفخت فيه من روحی”

ریچارد شوراتز، در مورد این Self که ایشان مرتبطش می‌کنند به “روحی” می گوید که راهب ها به آن می گویند نور درون، بودیستها به آن می‌گویند ریگپا، هندوها به آن می‌گویند آتمان و صوفی‌ها به آن می‌گویند خدای درون (+).

اما ریچارد شوارتز، آن مفهوم کلی که مانند فیل مولانا هر کس آن را جوری توصیف می کند و چیزی می‌نامد را کامل در کتابها و کلاسهایش بر اساس یک رویکرد علمی مفهوم پردازی می‌کند.

در همین کتاب هم ارتباط آن با مفهوم flow میهالی یا تجربه سایکدلیک‌ها که قبلاً اشاره‌ای به آن کرده بودم را توضیح می‌دهد.

در پست دیگری، در مورد معنویت غیر مذهبی هم کمی صحبت کردم. بر اساس صحبتهای آنجا (که در لفافه بود) و صحبت دکتر ف.ب در مورد اینکه Self انرژی‌اش را از خداوندی که در عرفان ایرانی اسلامی گفته می‌شود می‌گیرد، می‌توان گفت آیا ممکن است برعکس باشد؟ یعنی آن پدیده بیرونی و متعالی که در عرفان درباره آن صحبت می‌شود، ممکن است پروجکت شده و برونفکنی تجربه درونی ما از Self یا هر تجربه متعالی دیگری باشد که در مغز ما دارد اتفاق می‌افتد؟

برای کسایی که علاقمند هستند، خواندن درباره رابطه نورولوژی و IFS بسیاری از این ابهامات را رفع می‌کند. دکتر Susan McConnell در این زمینه قدمهای خوبی برداشته و حرفهای جالبی برای گفتن دارد (به ویژه در کتاب آخرش Somatic Internal Family Systems Therapy). دکتر فرانک اندرسون، روانپزشک و دانش آموخته دانشکده پزشکی هاراوارد در کتاب ابعاد جدید IFS درمانی در فصلی با عنوان ” “Who’s Taking What?” Connecting Neuroscience,Psychopharmacology and Internal Family Systems for Trauma” رابطه بین مدل IFS و بیولوژی و بدن را به خوبی توضیح می‌دهند.

شاید به نظرتان بیاید که دارم زیادی وسواس به خرج می‌دهم اما به چند دلیل به نظرم موضوع مهمی است.

اول اینکه زیاد دیده‌ایم کسانی که یک مدل علمی مانند IFS را می‌گیرند و آن را ترکیب می‌کنند با یک مدل غیر علمی که اصولش تضاد دارد با مدل قبلی.

ما داریم تلاش می‌کنیم انسان را به صورت علمی (یعنی واقعیت انسان) را بفهمیم اما یک نقل قول ساده ما را بر میگرداند به Duality و دوگانگی روح و جسم (یا فیزیک و متافیزیک) و مکاتب متعدد مبتنی بر آن. حالا باید جسم و مغز را رها کنیم و جایی در بیرون به دنبال سوالاتمان بگردیم.

در اینجا دوست دارم اشاره کنم به نقل قول ریچارد شوارتز از صحبتهای انشتین در مورد جایگاه انسان در جهان:

A human being is a part of the whole, called by us, “Universe,” a part limited in time and space. He experiences himself, his thoughts and feelings as something separated from the rest—a kind of optical delusion of his consciousness. This delusion is a kind of prison for us, restricting us to our personal desires and to affection for a few persons nearest to us. Our task must be to free ourselves from this prison by widening our circle of compassion to embrace all living creatures and the whole of nature in its beauty. Nobody is able to achieve this completely, but the striving for such achievement is in itself a part of the liberation and a foundation for inner security

برای گفتن موضوع بعد، یک خاطره تعریف می‌کنم. حدود ده سال پیش، در دانشگاه تهران متوجه یک آگهی شدم درباره برگذاری یک سمینار از یک یک روانشناس ایرانی که استاد هاروارد و بریتیش کلمبیا بودند. دکتر محسن فاطمی. با اشتیاق زیاد ثبت نام کردم و آنجا حضور پیدا کردم. کنجکاو بودم ببینم این استاد برجسته و خوش تیپ با آن بیان قوی چه می‌خواهند بگویند. وسط سمینار احساس کردم نمی‌توانم ادامه این صحبتها را گوش کنم. نامیدانه رفتم بیرون (یکی از مقالات ایشان که البته بیشتر خود را شاگرد علامه جعفری می‌دانند: “امکان یا امتناع” روانشناسی اسلام).

تجربه مشابهی را هم با پروفسور افروز، رئیس دانشکده روانشناسی دانشگاه تهران، دانش آموخته دانشگاه میشیگان و چهره ماندگار کشوری داشتم. ایشان در مورد ولایت فقیه، فلسفه عروج، مبانی روانشناسی حاجیها و روش پرورش احساس مذهبی نماز در کودکان هم کتابها و مقالات خوبی نوشته اند!

فکر کنم نیازی نیست اشاره کنم به اینکه این وضعیت، نتیجه موضع سیستم حاکم در مورد علوم انسانی غربی و همچنین تسویه گسترده و خاموش اساتید برجسته علوم انسانی است.

یکی دلیل نگرانی و ناراحتی‌ام این است که ناخواسته هم جهت شویم با این موضع خطرناک سیستم حاکم در مورد علوم انسانی و به طور خاص روانشناسی و عده‌ای را هم به بیراهه ببریم.

صحبت به بیراهه رفت. در آینده بیشتر در مورد Spirituality و IFS و جایگاه آن در مغز این حیوان دو پا مطالعه و صحبت می‌کنم.

20 دیدگاه دربارهٔ «IFS و عرفان اسلامی ایرانی!»

    1. علی اگه ظاهر صحبتت رو نبینم (که کمک میکنه جواب مفیدتری بدم) میتونم ببینم که خیلی سردرگمی و زیاد گشتی. اگه مسئله ت رو دقیقتر بگی شاید بتونم سرنخ بدم برای نتیجه گیری.

  1. سلام و عرض ادب.
    من هم با شما موافقم!! بنظر شما چرا یک عده مدام تلاش می‌کنند بین معارف بسیار والای عرفان شیعی و علوم غربی ارتباط برقرار کنند؟!
    آیا هدفشون تأیید علوم خودشان است یا تأیید عرفان شیعی؟!
    بنظر من این عمل که خیلی ها هم به آن دم زدند، یعنی تفسیر معارف والای الهی به هر قیمتی یا برعکس، بسیار عجیب، غیر منطقی و نادرست است.

      1. سلام و عرض ادب.
        ممنون از جواب سلام گرمتون به کامنت قبلی!
        اگر بخوام تخصصی تر بگم به این کاری که من و شما بهش اشاره کردیم و از قضا عده ای بهش دچار هستند یا دچار بودند، به طور کلی میگن التقاط در تفسیر که چند نوع هست؛ در نتیجه افراد مختلف التقاط های مختلفی هم دارند؛ البته من تقریباً در هر گونه مثال زدم.
        التقاط مبنایی:
        یعنی هر جای آموزه های وحیانی از منظر مبانی بشری قابل درک نبود، در پی توجیه بربیاد.
        اصلا بگذار کامل تر و درست تر بگم.
        مبانی بشری ناسازگار را در کنار مبانی اصیل گذاشتن(التقاط مبنایی تکمیلی) یا جایگزین کردن آنها( التقاط مبنایی تبدیلی). شخصی که نمونه ی بارزش هست رو معرفی نمیکنم چون زنده هست و به علت مباحث منحرفش مورد تأیید نیست. اما اگر همین متن رو به شخصی آگاه در زمینه ی کلام برسونی احتمالا بهت خواهد گفت کیه‌.

        التقاط محتوایی:
        اگر شخصی اصل مکتب اسلام رو قبول کنه اما در تفسیر آموزه های وحی در مواردی گمان کنه اسلام صحبتی درباره ی آن مورد بخصوص نکرده و بدون آنکه قصد تحمیل به بقیه قسمت ها داشته باشه، ناخواسته دچار التقاط بشه با توجه به توضیحات میشه حدس زد اسم این التقاط، التقاط ترکیبی هست. اشخاصی مثل مهدی بازرگان و یدالله سحابی جزو این گروه بودند.
        اما نوع وحشتناک تر آن اینست که شخصی سابقاً تحت تأثیر افکاری باشد و قصد داشته باشد آنها را با قرآن توجیه کند و هرجا در تعارض بود دست به تأویل بزند. فکر کنم اون شخصی که در متن مثال زدید دچار این التقاط بود.
        التقاط انقلابی مارکسیستی دچار این‌گونه التقاط بودند.
        التقاط روشی:
        از یک گرایش تفسیری به شکلی غیر استاندارد استفاده میشه. مثل امین خولی استاد دانشگاه الازهر قرآن .

        از عوامل این معضل هم میشه به نفوذ اندیشه و فلسفه ی بیگانه در مغز فرد قربانی نام برد. البته باید ببینیم این اندیشه درسته یا نه.

        1. سلام علی عزیز،
          من گاهی سلام یادم میره عذرخواهی میکنم
          به طور کلی با این ادبیات و کلماتی که شما فرمودید آشنایی کافی ندارم و کنجکاوم اینهارو بررسی کنم. البته با نگاه خودم و از روی کنجکاوی
          چون نیاز به بررسی بیشتر و صرف وقت زیاد هست فعلاً از وارد شدن به جزئیات این صحبت صرف نظر می کنم ولی حتماً اینهارو بررسی کنم
          اما به طور کلی من رویکرد علمی و نگاه انسانی (یا زمینی) به این موضوعات رو مفیدتر میدونم.
          از شما هم ممنونم که وقت گذاشتید و توضیح دادید

  2. محمد حسن بهرامی

    با سلام،
    متاسفانه سال به سال وضعیت دانشگاه ها آشفته تر می شوند. نحوۀ گزینش اساتید توسط وزارت علوم و سیستم حکومتی این طوریه،

    من چند سال قبل که هنوز از صدا و سیما کاملاً ناامید نشده بودم، ناامید شده بودم اما نه کاملاً، یه بار دیدم مناظره بین مهدی گلشنی استاد دانشگاه شریف و شخص دیگه ای که اسمش یادم نیست در مورد مبحث “علوم اسلامی انسانی” صحبت می کردند، پیش خودم فکر کردم الان دکتر گلشنی پتۀ این بنده خدا رو به هم می ریزه اما دیدم که این هم داره یه جورایی مواضع “علوم انسانی اسلامی” رو تائید می کنه، طرف مقابل آنقدر داغون بود که بیننده به همین گلشنی پناه می برد.

    مثلاً طرف مقابل ادعا می کرد که ما برنامه ای جامع (از طرف خودش) داریم که هر شخصی پیروی کنه سعادت پیدا می کنه! حالا جلوی این شخص گلشنی هست که مثلاً استاد دانشگاه صنعتی شریف هست، وای دیدم این هم مواضعش خیلی داغون هست اما در کنار آن شخص موجه نشان می دهد.

    بعد ها در مورد مناظره ها تحقیق کردم متوجه شدم که شگردها و حقه هایی در برگزاری میزگرد و مناظره وجود دارد که برگزارکننده می تونه اون ایده ای که می خواد رو به مخاطب القاء کنه، یکی از روش ها این هست که برای مساله ای دو نفر بیاری که دو نفر هم اون ایده رو قبول دارند اما جزئیات با هم اختلاف دارند.

    شگرد بعدی اینه که یکی از طرف های مباحثه و مناظره و میزگرد و این جور کارها رو عمداً شخص ضعیف بیاری که نتونه صحبت کنه و اصطلاحاً اون ایده تو موضع ضعف بره،

    اینها رو گفتم که به اینجا برسم که وضعیت فعلی دانشگاه ها داره سمت سهمیه ای ها و ایدئولوژی میره و به این خاطر که شدیداً تحت کنترل هستند و دانشگاه وضعیت دستوری و حذف داره به خاطر همین اصلاً روی این عناوین دانشگاهی تو همۀ رشته ها مخصوصاً علوم انسانی و اجتماعی اعتماد نکنید.

    1. محمد حسن به نظرم این قضیه خیلی جدیه و همونطور که خودتم اشاره کردی چند دهه ست (احتمالاً دهه اخیر شدیدتر) براش برنامه جدی داشتن که تسویه سازی انجام بدن و یه سیستم خودی بسازن.
      اینکه یه عده دیگه، خارج از برنامه اینها(بعضیاً کسانیکه که ساکن ایران هم نیستن)، باهاشون همسو باشن من رو ناراحت و عصبانی میکنه (هر چند میدونم نه منطقیه، نه موثر)
      – دکتر گلشن هم که مورد جالبیه. کسی که زمان شاه از برکلی دکترای فیزیک گرفته و در مورد متافیزیک کتاب مینویس و جایزه سال جمهوری اسلامی رو میبره.

  3. بعضی وقت ها انقدر به عینک آفتابی که زدیم عادت کردیم که حتی وقتی میریم چند سال تو کوه و جنگل زندگی میکنیم، یا وقتی میریم برای آبتنی توی حاشیه اقیانوس هم حاضر نیستیم عینکمون رو دربیاریم.

    1. آره علی. نکته اصلی اینه که به اون عینک نیاز دارن (مثلاً برای احساس امنیت روانی) اما هزینه اش محروم شدن از نور و آبه.

      1. هیوا جان بیشتر توصیه میکنم به جای این روش های درمانی خرافی به روش هایی درمانی دیگه مثل تئوری انتخاب ویلیام کسلر یا کتاب ماندن در وضعیت آخر حرمت نفس یا شش ستون حرمت نفس از ناتاهیل برندن مراجعه کنی

        1. من همیشه اینجور وقتها یه جوابی به ذهنم میاد همون رو هم اینجا میگم.
          اگه حرفهات دو سه برابر دقیقتر و واضحتر بود میتونستم جواب بدم ولی جواب خاصی برای این کامنت ندارم. گفتی روش خرافی ولی ترکیب یک روش بسیار کارآمد با کمی ناخالصی و خرافات موضوع صحبت من بود نه خرافی بودن روش.
          تئوری گلاسر و اینهایی که گفتی رو هم ده پونزده سال پیش بررسی کردم و البته بعدها بازبینی کردم. جذابیت خاصی برام نداشتن. به دلایل زیاد که به نظرم نسبت به موضوع اینجا، زیادی حاشیه محسوب میشه

  4. محمد+معارفی

    هیوا جان سلام. من فعلا فقط یک کتاب در مورد IFS خونده م و البته دو بار خوندمش و مثل تو عمیق نشده ام. هرکسی که همون یک کتاب هم خونده باشه متوجه میشه که حرفهای دکتر بهرامی چقدر دوره از چیزی که اونجا معرفی میشه. اما من دوست دارم دو تا نکته ای که جای دیگه ای بهت گفتم رو اینجا هم تکرار کنم:
    1- فارغ از اینکه دکتر بهرامی IFS رو با اعتقاداتشون قاطی کرده بودند و اگر بخوایم از این بخش حرفاشون بگذریم، فایل صوتی ای که در معرفی IFS شنیدیم از نظر دیگه ای هم بسیار بد بود. ایشون به جای اینکه در عین حفظ دقت در توصیف، بیان و توصیف ساده ای از ماجرا داشته باشند، هم بی دقت بودند و هم بسیار آشفته و غیرشفاف IFS رو توضیح دادند. به طوری که به قول تو، من اگر از طریق ایشون با IFS آشنا میشدم هرگز سمتش نمیرفتم.
    2- آدمهایی که علم رو برای کشف کردن و فهمیدن میخوان و ازش به عنوان ابزاری برای تایید ایدئولوژی های خودشون استفاده نمیکنند، معمولاً آغوش بازی دارند که علم با پیشرفتش، باورهاشون رو زیر سوال ببره. اما متاسفانه ما با کسانی مواجه میشم که سالها در بهترین جاهای دنیا تلاش میکنند و اصطلاحاً آدمهای با دانشی میشن اما این دانش ابزاری میشه برای تایید باورهایی که از قبل پذیرفته اند. انگار دایره اندیشه و تحلیلشون محدوده به مرزهای باورهاشون.
    پی‌نوشت: من خودم در گذشته خیلی تحت تاثیر آدمهایی بودم که از نظر تحصیلات آکادمیک رتبه بالایی داشتند. مثلاً کسی که استاد تمام بود یا مثلاً هاروارد، برکلی، استنفورد یا همین شریف و تهران درس خونده بود.یه جورایی جایگاه علمیشون من رو هیپنوتیزم میکرد. بعداً به لطف چندتا تجربه متوجه شدم که تحصیلات آکادمیک یه موضوعه و داشتن ذهن باز و توان تحلیل شفاف و بدون بایاس یه موضوع دیگه ست. دومی به مراتب کار سخت تریه و افراد تحصیل کرده خیلی کمی دیده ام که نمیگم به صورت صددرصد، اما حداقل تا حد خوبی، توان تحیل شفاف و بدون سوگیری داشته باشند.
    قسمت خطرناک و نگران کننده این داستان، آدمهایی هستند که توی حوزه های مهمی مثل روانشناسی، جامعه شناسی و موارد مشابه این شکلی اند. یعنی دانشی که کسب میکنند رو در جهت تایید باورهای کهنه شون به کار میبرند نه در جهت Validateکردنش.

    1. با همه حرفهات موافقم
      – نکته آخری که گفتی رو منم دارم. قبلاً خیلی بیشتر. تا حدودی هم برمیگرده به یه ضعف خودم که سعی کردم روش کار کنم. هنوز هم درگیرشم.
      – این چند روز بعد از این ماجرا، مطالعه در مورد مذهب و معنویت و IFS رو شروع کردم و به سرنخ های جالبی رسیدم.
      در این پست از مشکل حرف زدم
      غر زدم بیشتر
      اما باید از یه راه حل هایی هم صحبت کرد
      مثلا چطوری تجربیات معنوی و مذهبی رو با ادبیات IFS بیان کنیم؟ شاید بشه مذهب رو به کمک IFS به شکل بهتری تفسیر کرد. فعلاً دارم Jenna Riemersma و کارهاش رو دنبال می کنم ببینم چه تصویری بهم میده (البته اون بیشتر در مورد مسیحیت صحبت میکنه. اما بعضی از صحبتهاش رو به ایدئولوژی های دیگه هم میشه تعمیم داد)
      به هرحال ما در IFS میگیم all parts all welcome. حتی part مذهبی یا معنوی رو. چه در سطح فردی (بخشهای روان یک فرد) چه در سطح سیستم های بزرگتر انسانی مثل جامعه که در اون یه سری گروه های مذهبی رو میشه به عنوان بخشهای manager و اینتلکچوال اون سیستم در نظر گرفت.
      و البته همزمان قبول داریم که همه پارتها اگه تحت راهبری Self و اون خدای درونی نباشن ناکارامد یا حتی آسیب زننده هستن.

    2. اگه بتونم با خود دکتر بهرامی هم صحبت میکنم ببینم آیا برداشت من از صحبتهای ایشون درست بوده یا نه. چون ممکنه به دلایلی برای مخاطب عامل از این ادبیات استفاده کرده باشن و نظر واقعی شون هماهنگی بیشتری با دیدگاه علمی داشته باشه

      1. محمد+معارفی

        هیوا جان من نظرم رو در مورد دوتا کامنت یکجا میگم. هم این و هم بالایی.
        کاملاً درسته که با پارتهای مذهبی هم باید از طریق IFS تعامل داشت. خودت به زیباترین شکل توی کامنتهایی که برام روی تلگرام فرستادی توضیح داده بودی. نقل به مضمون اینکه با IFS به بآورهامون نگاه کنیم درسته، نه برعکس. یعنی با مدل ذهنی مبتنی بر باورهامون به IFS نگاه کنیم. به نظرم اینجوری نگاه ما آلوده ست به سوگیری. خودت خیلی بهتر میدونی.
        در مورد دکتر بهرامی. واقعیتش اینه که منم موافقم که ما باید بگیم که “حرفهاشون توی اون فایل ،این برداشت رو ایجاد کرده”. ولی خب فعلا تنها شواهد ارزیابی ایشون برای من همون حرفاست. تا جای دیگه ای چیز دیگه ای ازشون ببینم یا بشنوم که نگاه من رو اصلاح کنه.
        البته صادقانه بگم، از هر زاویه ای به اون حرفها نگاه میکنم، نمیتونم قبول کنم که از یه ذهن بدون سوگیری میاد. یعنی اون دلایلی که بهش اشاره میکنی رو حتی نمیتونم حدس بزنم.
        آخرین نکته اینکه، حتی از سوگیری هم بگذریم. به نظرم کلاً توضیحشون برای یه مخاطب عام هم خوب نیست. چون اصلاً IFS در در حدود چند دیقه خوب توضیح ندادن.
        راستی اگر خواستی این کامنتها رو پاک کنی هم اوکیه. مثلاً از این مدلا که در مورد کسی اینقدر صریح حرف نزنیم و … .

        1. محمد+معارفی

          کاش امکان ادیت بود تا چند دیقه. جمله‌بندی‌هام خوب نیست. حالا خیلی هم مهم نیست. خودت میفمهمی چی نوشته‌ام. 🙂

        2. آره حرفهاتو میفهمم
          اما در نهایت حرفی که من خودم میزنم اینه که من چکار قراره بکنم در واکنش به این موارد؟ باید در عمل ببینیم. گاهی خودمو در چنین فضایی کم توان و کوچک می بینم گاهی هم حس میکنم میتونم یه کارهایی بکنم. در آینده معلوم میشه

          1. محمد+معارفی

            هیوا منظورت از کم توان و کوچک نسبت به چیه؟ به نظرم این سوالیه که باید از خودمون بپرسیم. حالا حضوری بیشتر صحبت میکنیم.

          2. مثلاً نسبت به استاندارد متوسطی که در ذهن خودم دارم یا نسبت به کسایی که نقدشون میکنیم یا از نظر آکادمیک

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *