منتورهای بی سواد، کورهای عصاکش

پیش‌نوشت:

مطلبی که قصد دارم درباره آن بنویسم بسیار مفصل است و گفتن از آن برایم سخت و دشوار است.

اما قصد دارم در حد فرصتی که الان دارم و فضای غیر رسمی اینجا، کمی درباره آن بنویسم.

این مطلب را در چند قسمت تکمیل خواهم کرد.

موضوع اصلی:

سایتها، وبلاگها یا جاهای مشابهی هستند که موقع خواندن آن‌ها گاهی سردرد می‌گیرم و تعجب می‌کنم که این شخص چگونه می‌تواند آنقدر این موضوعی که با اعتماد بنفس دارد در مورد آن صحبت می‌کند را نفهمد یا وارونه بفهمد.

یا اصلا چگونه به خود اجازه می‌دهد که درباره آن موضوع به طرح مشکل و ارائه راه حل بپردازد؟

یا چرا این آدم رفته روی این صندلی نشسته (برای مثال خود را مشاور خطاب می‌کند؟)

البته جواب این سوال و تعجب را هم می‌دانم اما الان موضوع حرفم چیز دیگری است.

البته هر کسی در این زمینه آزاد است. هر کسی می‌تواند وبلاگی راه بیندازد و در آن خود را مربی یا استاد خطاب کند (یا اجازه دهد که او را استاد خطاب کنند) و قطعاً افرادی هم که یک یا چند پله از اون پایین‌تر هستند، پیرو او خواهند شد.

غالب این وبلاگ‌ها یا نوشته‌های آنها در مورد موضوعاتی هستند که اگر سری به هر کتابفروشی بزنید، تعدادی از کتابهای پرفروش با آن عنوان را خواهید دید. کتابهایی مرتبط با توسعه فردی یا شخصی، غلبه بر اهمالکاری، مدیریت زمان، تقویت اراده، ایجاد عادت، روانشناسی شخصیت، خودشناسی، زبان بدن و عنوان‌های این چنینی.

قصد دارم ریسک کنم و حرف شاید نسنجیده‌ای در مورد آنها بزنم: به نظر من انگیزه واقعی بیشتر این دوستان، ارائه این موضوعات یا چیزی که ادعا می‌کنند (مثلاً کمک یا معلمی کردن یا مشاوره )  نیست. انگیزه واقعی آنها چیز دیگری است. مواردی از این دست:

  • تلاش برای دیده شدن و شوق شهرت و حرف زدن: بدی این نوع تلاش برای دیده شدن این است که هنوز آماده نیستند در موضعی که ادعای آن را دارند قرار بگیرند. تازه چند کتاب درباره موضوعی خوانده اند یا کمی تمرین شخصی انجام داده اند حالا قصد دارند تبدیل به منتور شوند.
  • حل مشکل خودشان: بسیاری از این افراد، خودشان به شخصه درگیر این مسائل هستند. شروع می‌کنند به مطالعه در مورد آن (سایت متمم، کتاب و موارد مشابه). پس از برداشتن چند قدم اولیه دچار هیجان و اشتیاق می‌شوند و فکر می‌کنند مانند زرتشت نیچه که از غار و جنگل به میان مردم برگشت، آماده‌اند که مردم را هم از این  یافته خود مطلع و بهره مند کنند.
  • خسته شدن از شغل و حرفه فعلی یا از بی شغلی و بی‌حرفه‌ بودن و تقلا برای پیدا کردن یک حرفه و career

برای ادامه صحبتم لازم دارم که در مورد نسخه‌ی ساده شده و آشنای یک مفهوم صحبت کنم:

چارت دروس دانشگاهی

همه ما آسیب‌های نظام آموزشی خودمان یا حتی دنیا را می‌دانیم. نیازی به تکرار آنها نیست. اینجا قصد دارم نکته مثبتی درباره آن بگویم:
من در دانشگاه کامپیوتر خوانده‌ام. درسهایی که ما می‌خواندیم بسیار متفاوت است با کسی که از محتوای آنها خبر ندارد و بسیار بیشتر از چیزی که به نظر می‌آید. بگذارید چند عنوان از درسهایی که پاس کرده‌ایم را مثال می‌زنم:

ذخیره و بازیابی اطلاعات، مدارهای منطقی، دروسی در مورد فیزیک و ریاضی، ساختمان داده ها، زبانهای فاکس پرو، پاسکال، سی، سی پلاس پلاس، جاوا، phpو چند زبان دیگر، طراحی الگوریتم،  پایگاه داده، معماری کامپیوتر، نظریه زبانها، طراحی سیستمهای دیجیتال، هوش مصنوعی و سیستمهای اکسپرت، سیستم عامل، کامپایلر، شبکه، سیگنالها، اسمبلی و زبان ماشین، میکروکنترلها، مهندسی اینترنت، مهندسی نرم افزار، طراحی شی گرا، شبیه سازی کامپیوتر، طراحی زبانها و چند ده درس دیگر.

فرض کنید کسی که کامپیوتر می‌خواند اینها را واقعاً یاد میگیرد (که به حاشیه نرویم).

حالا کسی را در نظر بگیرید که به کامپیوتر علاقمند است. این بخش، چند کتاب در مورد برنامه نویسی می‌خواند و چند اپ موبایل و برنامه حسابداری هم می‌سازد. sql هم یاد می‌گیرد با php هم برنامه شی‌‌گرا می‌نویسد.

بعد از مدتی این شخص ادعا می‌کند که معلم کامپیوتر است و به بقیه هم درس می‌دهد.

این اتفاقی است که در بسیاری از حوزه‌ها افتاده. کسانی نه از میزان گستردگی نه از سطح پیچیدگی آن حوزه اطلاعی ندارند و کامل ناآگاه هستند نسبت به این ناآگاهی  (این خطرناک ترین بخش ماجراست) اما احساس می‌کند که به اندازه کافی می‌دانند.

از نظر من کسی که می‌خواهد در یک حوزه مدعی باشد، باید چنین چارتی که در بالا مثال زدم را داشته باشد و طبق آن جلو برود (فعلاً فرض می‌کنم چنین چارتی به خوبی طراحی شده و ایراد خاصی ندارد).

شاید مثال من، مثال خوبی نبود یا مثال ساده‌ای بود. در یک حوزه فنی مثل کامپیوتر موضوع ساده است. می‌تواند زبانی را با دیدن یک دوره در حدی که نیاز است یاد گرفت و بعد یک سایت ساخت. سایتی که کار می‌کند. حتی اگر به اشتباه فکر کنیم که اشراف خوبی روی این حوزه داریم، آسیب زیادی ایجاد نمی‌کند.

اما در برخی حوزه‌ها، از جمله حوزه‌های مربوط به علوم انسانی این موضوع حساس‌تر و دشوارتر است.

بسیار می‌بینیم کسایی که هیچ شناختی نسبت به پیچیدگی ذهن انسان ندارند، اصلاً نمی‌دانند ناخوداگاه یعنی چه، یک کتاب درباره تاریخ تکامل روانشناسی و به طور کلی علوم انسانی نخوانده‌اند، با چند مکتب و مدل معروف این حوزه آشنایی ندارند و …. اما درباره مدیریت زمان دارند تدریس می‌کنند، خود را روانشناس می‌نامند و کتاب در زمینه روانشناسی شخصیت و دروغ‌شناسی!  نوشته‌اند، محصول در مورد اهمالکاری می‌فروشند و فعالیت‌های متعدد دیگر.

این را می‌شود به نویسنده‌های مطرح جهانی هم تعمیم داد. از جمله کسانی مانند برایان تریسی یا آنتونی رابینز که درباره این موضوعات کتاب می‌نویسند و سخنرانی می‌کنند. اما موضوع صحبت من بیشتر مربوط است به کسانی که این روزها در همین نزدیکی می‌بینم.

یکی از کارهایی که دوست دارم انجام دهم این است که برای این افراد، تمام کتابهای مربوط به چارت دانشگاهی حوزه‌ای که در آن زمینه ادعا دارند را برایشان بفرستم که با حجم نادانستگی‌شان روبرو شوند. البته می‌دانم فایده زیادی هم نخواهد داشت. آن کتابها را هم با یک بازی و خودفریبی، دریبل خواهند زد.

از کوتهی ماست که دیوار بلند است

برای اینکه مطلب از این طولانی تر نشود، خیلی کوتاه بگویم که وجود چنین افرادی و کوتاه قدی، بیشتر از آنکه مربوط به وجود این افراد باشد، مربوط به عدم وجودی افرادی است که دانش و علم مربوط به این موضوعات را دارند.

اگر همه جا پر است از افرادی که راهکارهای سطحی برای مسائل روانشناختی می‌دهند، علت آن این است که کسی وجود ندارد که راهکار واقعی و موثری برای آنها بدهد.

تقاضا وجود دارد اما محصول خوبی عرضه نمی‌شود. در نتیجه هر محصولی باشد فروش می‌رود.

منظورم از محصول، راهکار و محتواست و منظورم از فروش، خوراندن آن به مخاطبان است.

در بخش بعدی این نوشته، یک مثال واقعی برای این موضوع خواهم زد.

شما هم اگر در این زمینه تجربه یا توضیحی دارید خوشحال خواهم شد در این باره کمی بنویسید.


پی نوشت ۱: گاهی خودم هم مثل چنین آدمهایی عمل می‌کنم و از این بابت بسیار ناراحتم. احتمالاً یکی از علتهای ناخوداگاه نوشتن این پست همین موضوع است. من از چیزی در دیگران ناراحتم چون خودم آن را دارم اما به این ضعف دیگران توجه می‌کنم و مال خودم را به ناخوداگاه می‌رانم. بخشی از برنامه های درازمدتم بر این اساس است که از از این وضعیت بیشترین فاصله را بگیرم (به ویژه در مورد روانشناسی و یادگیری زبان دوم).

پی نوشت ۲: عکس اول مطلب، De parabel der blinden نام دارد.( لینک ویکی‌پدیای فارسی)

18 دیدگاه دربارهٔ «منتورهای بی سواد، کورهای عصاکش»

  1. عرض ادب.
    چند نکته به ذهنم رسید گفتم در میان بذارم.
    ۱-یه صاحب مغازه داشتیم یهودی بود.از پدرش گاهی نقل قول های خوبی می کرد.یه بار گفت به قول مرحوم پدر: نون تو راسته درمیاد.بحثش این بود اگه چند تا مغازه هم صنف کنار هم بودند نه تنها کساد نمیشه که رونق خودش رو هم داره.
    ۲-احتمالن همه مون کتاب ” قصه های دوشنبه ” آلفونس دوده روکه در دبیرستان داشتیم یادمونه با ترجمه دکتر زرینکوب.یادم میاد در پس ذهنم این سوال بود که چرا دوشنبه؟ خلاصه اینکه کتاب رو نخوندم اما جدیدن فهمیدم که ای بابا این درباره روز اول مدرسه است یعنی همون شنبه خودمون.ولی دکتر زرینکوب چون بسیار به اصل متن وفادار بودند دوشنبه رو همون دوشنبه نوشتند.
    *****
    حالا می خوام بگم اینکه این جور افرادی خوب هست که باشند یا نه یک حرف هست و اینکه این ها به هر حال هستند و از کسی هم برای حضورشون اجازه نمی گیرند یک حرف دیگه.به نظرم با توجه به حرف آن پدر عزیز پول تو راسته در میاد .یعنی همون حرف معروف که تعرف الاشیا به اضدادها .یا همون سفیدی بر سیاهی نقش بندد.حضور و وجود این ها می تونه کار خوب رو برجسته تر کنه.و به بازار تو رونق بده چون دست آخر ما قراره تولیدمون رو بفروشیم.
    مطلب دوم رو به این خاطر گفتم که کتاب های دکتر زرینکوب کتاب های مستندی هستند یعنی به منابع زیاد اشاره میشه و وفاداری به متن اصلی اگه ترجمه باشه و چیزهایی ازین دست.و این ،شکل ارائه رو زیر تاثیر قرار می ده ممکنه که من نوعی رو زده کنه.یا مثلن بعد یک عمر بفهمم دوشنبه منظورش شنبه بوده.( شاید اگه روی جلد می نوشت قصه های شنبه یکی مثل من رغبت خوندن اون کتاب در وجودش دو برابر می شد ) می خوام بگم که علاوه بر محتوای علمی و‌درست و اصیل وکارامد نحوه ارائه هم خیلی مهمه و‌یه جورایی اینجورافرادی باعث میشن که جامعه هدف بهتر شناخته بشه.اگه من کتابی درجه یک بنویسم و خواننده در طی سال ها به سراغش نیاد این یعنی من مسیر ارائه ام ایرادهایی داشته( فرض می کنم محتوای کتاب عالی باشه) و می تونم با دقت در کاروبار این افراد دید واقعی تری به محیط داشته باشم.
    نکته دیگرم اینه که ” اگه بخوای روی مغز کسی تاثیر بذاری باید اول وارد قلبش بشی” و خب نیاز به گفتن نیست که این ها به دلیل ویژگی های انسان هست ( گونه انسان با ساختار مغزش و چیزای دیگش)پس اگه کسی این مسیر رو خوب رفته به این خطاهای شناختی انسان حتمن توجه داشته چه خود آگاه چه ناخوداگاه .خلاصه اینکه حرفم اینه اگه محتوای خوبی ارائه نمیدن اما به شکلی جذاب این کارو می کنن تو می تونی چیزی جایگزینش کنی که شرایط بهتری رو رقم بزنی.تا اینجا من با تو همراه شدم که فرض کنیم افرادی هستند با شرایطی که تو گفتی و این جای نگرانی داره.
    اما اگه بخوام شک کنم وباتو همراه نشم و‌از خودم بپرسم آیا واقعن معدل وضعیت بهتر شده یا بدتر؟ یا اصلن الان وضعیت خوبی داریم یا بد؟ نمی تونم جواب دقیق و درستی به خودم بدم.چون نمی دونم به ازای اینجور افرادی آیا افراد کار درست هم هست یا نه؟ مثلن در حوزه کنکور که کمی باهاش آشنایی دارم می دونم که هردو گروه وجود دارند .دلقک هایی داریم که ظاهرن علاوه بر درس مورد نظر کلاس هایی هم می رن پیش خردادیان برای رقص ( بدنسازی هم وجه مشترکشون هست) در مقابل هم انسان های فارغ التحصیل از دانشگاه های خوب و متین هم داریم با بازار پر رونق.
    جای بحث بیشتر داره این.به نظرم باید دقیق موضوع مشخص بشه که بشه دقیق حرف زد.مثلن بلند مدت در نظر گرفتن مسیر ،واقعیت سنجی مسیر،در نظر گرفتن سلیقه و طعمی که مخاطب دوست داره،تغییر ذائقه مخاطب و…

    1. سلام محسن،
      صحبتهاتو با دقت خوندم
      ممنونم که وقت گذاشتی و نوشتی
      به موضوعات مختلفی اشاره کردی. در مورد هر کدومشون هم میشه نوشت.
      صحبتهای من هم اشاره به یک موضوع مشخص داشت. اما این موضوع حواشیه و جنبه های بسیار دیگری داره که تو و بعضی از دوستان دیگه به برخی هاش اشاره کردن.
      منم شاید در آینده بیشتر در موردش حرف بزنم. به ویژه اینکه فکر میکنم هنوز نتونستم موضوع اصلی که مدنظرم هست رو انتقال بدم.

  2. سلام.
    میدونی که در این مورد خیلی حرف زدیم.
    به نظر میرسه که بخش زیادی از انتقاد کنندگان ِ این منتورهای بی سواد، کسانی هستند که نه خودشون همت و تلاش کافی دارند که برن دنبال تولید محتوای خوب و عرضه ی اون به این همه متقاضی و نه “کاراکتر به اندازه ی کافی پرروی این منتورها” رو داارند که محتوای ضعیف و سطحی و بفروش عرضه کنند.
    به هرحال ارائه ی حرفهای بفروش و کم عمق هم یه توانمندیه و خیلی از این منتقدین این توانمندی رو هم ندارند. بعنی خیلی هاشون میگن نمیخوایم مثل این متورها باشیم، اما به نظرم بیشتر از “خواستن” ، “نتوانستن” مطرحه. بعنی اگر این منتقدین دو تا گزینه میتونستن انتخاب کنن که یکیش تلاش زیاد و جدی برای تولید و عرضه ی محتوای قوی بود و یکیش هم تولید و عرضه ی محتوای بد و فروختن اون به منتقاضی بود، به نظرم راه دوم رو انتخاب میکردن.
    کلاً محتوای خوب و حدی تولید کردن کار هرکسی نیست و صبر و یپوستگی عجیبی میخواد.
    توی کامنتها اشاره کردی که عرضه کننده ی خوب نداریم. تقاضا زیاده. به نظرم متقاضی محتوای مسکنی میخواد. یعنی خریدار محتوا هم حوصله ی شنیدن راهکارها و آموزشهای درست اما زمانبر رو نداره. وقتی چنین مخاطبی داری و توی عرضه کننده به دنبال فروش و درامد باشی، حاصلش میشه منتورهایی که حرفهای بفروش میزنن. این رو از نظر تعدادی گفتم. وگرنه قبول دارم که عرضه کننده ی خوب کمه و مخاطب و خریدار صبور تشنه ی یک محتوای خوب.

  3. در این لحظه ای که این کامنت رو مینویسم، احساس میکنم مشکلی با این آدم ها ندارم.
    فکر می کنم یک بازاری هست و فروشنده و خریدار با هم معامله میکنند و راضی اند.
    دوست ندارم روی این افراد برچسب های منفی بزنم و اون ها رو نفی و سرکوب کنم.
    به شخصه در حوزه های مختلفی مطالعه میکنم و دوست دارم درباره این حوزه ها بنویسم و به دیگران یاد بدم. یعنی حتی شاید خودم نمونه نابالغ یکی از این آدم ها باشم 🙂
    حتی به نظرم میرسه (مطمئن نیستم) که این دوستان، در خط مقدم آموزش و تغییر مردم هستن.
    افراد خیلی زیادی هستند که با قلاب این دوستان به داخل یک حوزه کشیده میشن و بتدریج رشد میکنن و میرن سراغ آدمهای قویتر و محتوای بهتر و علمی تر
    من مثل قیفی می بینم که قسمت بالاییش، مطالب سطحی، آبکی و غیردقیق و انگیزشی و … هست و افراد خیلی زیادی رو جذب میکنه. هر چه پایین تر میریم مطالب علمی تر و دقیق تر میشه و مخاطب ها محدودتر.
    اونی که در لایه های پایین تر قیف تولید محتوا میکنه، باید بپذیره که تعداد مخاطبینش کمتر خواهد بود.
    در پایین ترین لایه این قیف، شاید مطالب خیلی دقیق مقاله ها و نتایج مطالعات دانشمندای یک حوزه باشن.
    چند نفر از ما حوصله و وقت و انرژی داره که این مقاله ها رو بخونه؟

    1. علی فکر کنم منظورم رو نتونستم خوب منتقل کنم
      چون ابهام ایجاد کرده
      این دو دسته رو باید تفکیک کنیم:
      کسی که مثلاً کلیات سیستم روان انسان رو ارائه میکنه تا مخاطب عام باهاش آشنا بشه و اگه مایل بود خودش بره منابع اصلی رو بخونه

      کسی که چیزی از روان انسان نمیدونه اما در موردش صحبت می کنه و اشتباه هم صحبت میکنه
      فکر کنم تو دسته اول رو گفتی
      من دومی رو
      که شوق حرف زدن و دیده شدن و سخنران بودن و … دارن. محتوایی که ارائه میدن اهمیت ثانویه داره.

      1. متوجهم چه آدمهایی رو میگی، همچنان فکر میکنم این آدمها میتونن برای اکوسیستم مفید باشن.
        این افراد بخاطر اینکه دستشون در وعده دادن، اغراق و فریب بازتره و بعضا مهارت های فروش بهتری دارن، راحت تر میتونن توجه عوام مردم رو به یک موضوع خاص مثل ثروت یا موفقیت جلب کنند.
        من و تو هیچوقت نمیتونیم با زدن حرفای دقیق درباره کارآفرینی، استراتژی داشتن، مدیریت پورتفولیو و غیره، عامه مردم رو به این حوزه ها بکشونیم. اگر بخوایم دقیق باشیم، حتی تعریف دقیق استراتژی هم مشخص نیست، چه برسه به اینکه بخوایم به یکی وعده بدیم که با یادگیری استراتژی میتونه موفق بشه.
        اگر مثال بخوام بزنم، فکر کن کلی کتاب های غلط و سطحی داریم ولی مخاطب های خیلی زیادی دارن اینا و عامه مردم رو خوب جذب میکنند.
        یکی میگه این کتاب ها رو باید جمع کنیم از بازار، من میگم نه همینکه یک طیف وسیعی از آدمها خوندن و نوشتن یاد میگیرن و مشغول به مطالعه میشن، اتفاق خوبیه.
        از حرفام مطمئن نیستم، ولی چند تا کیس موردی تو ذهنم هست که با همین سخنران های انگیزشی و فریبکار با یک حوزه آشنا شدن و بعدها رفتن سراغ آدمها و مطالب درست تر.

        1. با این حساب طبق گفته تو وضعیت به همین شکل باشه بهتره. یعنی وضعیت کنونی بهینه است.
          اما حرف من اینه که خیلی از این دوستان هم خودشون سر کار هستن هم بقیه رو سر کار میگذارن. در واقع زمان و انرژی خیلی زیادی این وسط تلف میشه به علاوه هزینه های زیاد دیگه که به زندگی شون تحمیل میشه.
          شاید بعداً یک مثال بزنم و این موضوع را باز کنم تا چیزی که میخوام بگم شفاف تر توضیح داده بشه. چون حس میکنم موضوع مفصل و مهم و گسترده ای هست و توضیح من هم زیاد خوب نبود (بر اساس کامنتها این رو میگم)

  4. هیوا من تو این زمینه دچار یه پارادوکسی شدم.
    برای من هردو طرف قضیه پیش اومده. یعنی گاهی برای یادگیری هم سراغ کسانی رفتم که نباید میرفتم و هم در زمینه هایی به آموزش/کار پرداختم که آگاهی کافی در موردش نداشتم. البته خیلی معدود اینکارو کردم و همون تعداد معدود هم حالم بد میشد که من که اینکاره نیستم اینجا چه میکنم آخه؟ و خب البته اگه فرافکنی نباشه این حرفم، باید بگم که به تشویق اطرافیانی بود که یا میگفتن بابا در حدی که دیگران از تو میخوای اوکی هستی و برو جلو و بالاخره از همین جاها باید شروع کرد دیگه و اگر میگفتم من که چیز زیادی نمیدونم یا میگفتن چرا اعتماد به نفس نداری یا اینکه همون حرف خودم که کمال طلب هستم رو بهم میگفتن و اینکه سخت نگیر و همه جا همینه و … و راستشو بخوای میدیدم که گاهی پربیراه هم نمیگن و کسانی یا سازمانهایی بودن که حاضربودن برای “فوت کردن در هوا” هم پول بدن و برخی هم عجیب فوت کننده های قابلی بودن!
    اما چیزی که فهمیدم این بود که موندن در این وضعیت از من نهایتا یه آدم متوسط میسازه و حتا شاید هم از نگاه بیرونی خیلی عالی و موفق بنظر برسم اما میدونستم از درون هیچ وقت اقناع نمیشم. اما این نوع نگاه هم کمکی بهم نکرده هنوز شاید چون فعلا اول راهم.
    نتیجه اینکه کلا هم یادگیری برام یه چیزغول آسا و سختی شده و دچار سردرگمی شدم چون میگم برای متخصص شدن تو فلان رشته باید عمری بگذارم تازه از خیلی چیزها هم باید بزنم تازه با این سرعت پیشرفت تو تخصص های مختلف اصلا میتونم به جایی برسم که حرفی برای گفتن داشته باشم؟و فرضا هم که داشته باشم اصلا جایی هست که خریدار حرفهای من باشه؟ و از طرفی میبینم با همین مقدار کم دانش/مهارتِ من، بعضی کارها برای برخی ها به خوبی راه میفته (شاید از بس اوضاع خیلی داغونه. مثل فردی که از شدت گرسنگی رو به مرگه و با چندقطره آب یا چندتکه نانِ من میتونه از مرگ نجات پیداکنه) اما من دارم با کمال طلبی بیجا، خودخواهی میکنم و میگم نه، باید بیشتر و بهتر یاد بگیرم و …
    نمیدونم تونستم درست منظورمو برسونم یا نه. شاید اصل حرفم اینه که من هنوز نتونستم بفهمم در کجای مسیر کسب آگاهی و یادگیری و آموختن میشه به آموزش و تدریس و منتورینگ و چراغ راه دیگری بودن پرداخت.
    البته شاید حرف من از جهاتی با صحبت تو فرق داشته باشه. شاید تو به “اصیل/فیک بودن” یا “جامع و فراگیر و یکپارچه/پراکنده و گزینشی وناقص بودن” و یا “علمی/غیرعلمی بودن” آموزش اشاره داشتی، اما من صرفا به مسیر آموزش و زمان شروع اون پرداختم.
    ببخش خیلی پراکنده گویی کردم.

    1. ممنونم زهرا
      نکات جالبی رو مطرح کردی
      کسی که از همون اول جهت گیری و سمت و سوی درستی گرفته، حتی اگه چیز کمی که بلد هست رو عرضه کنه به نظرم کار ارزشمندی انجام داده
      در این مسیر خودش هم پخته تر و کاملتر میشه

  5. عرفان اعتضادزاده

    از تعبیری که یاور داشت واقعا خوشم اومد
    بنظرم درست هم میگه
    قطعا خیلی از آدم ها ظرفیت فکری برای پذیرش خیلی از حرف ها رو ندارن و ترجیح میدن به حرف های کسایی پناه ببرن که فقط حالشون رو برای یه مدتی خوب کنه و امید رو در اونها زنده نگه داره

    از طرفی با این حرف هیوا هم کاملا موافقم که تقاضا وجود داره ولی چون عرضه کننده مناسبی نیست،مردم به این ها پناه میارن

    خیلی تلخ،خیلی
    چون خودم قبل از آشنایی با محمدرضا و متمم و زمانی که بیست و چند ساله بودم توی دام این آدم ها افتاده بودم و فکر میکردم هرچی هست همینه که اینا میگن و مشکل از منه که نمیتونم خودم رو درست کنم(چه از نظر درونی و چه در دستاوردهای بیرونی)
    ولی همون طور که برای منم پیش اومد،بالاخره پامنبری های این آدم ها،یه روزی باید با واقعیت مواجه بشن
    و اون روز یا احتمالا،کلا به آموزش بدبین میشن
    یا اگه شانس بیارن میرن سراغ آدم های جدی تر و تراز اول اون حوزه

    1. عرفان حرف تو در مورد سخنرانهای انگیزشی هست (گفتی فقط حالشون رو یه مدتی خوب کنه و …)
      در اون مورد حرفت رو میفهمم
      صحبت من در مورد اینجا کلی تر هست. یعنی در مورد هر به اصطلاح عصاکش یا راهنمایی که داره یه عده پیرو رو در یه مسیری جلو میبره. صحبت من اینه که اینها چقدر شایسته این کار هستند؟ آیا خودشون این مسیر رو طی کردن؟ آیا دانش لازم رو دارن؟ و خیلی سوالات مرتبط دیگه

  6. مسئله را اگر کوچک کنم باید از خود بپرسم که این اوضاع امروزی چه تاثیری در من خواهد داشت و من کجای کارم؟ پاسخ من این است که اولا شاگرد هیچ شیاد و متقلبی نشوم و دو م اینکه تبدیل به استاد متقلب و بی سواد نشوم و سوم اینکه بیش از پیش پوزیتویست باشم تا کلاه سرم نرود. مابقی امور در اختیار و توان من نیست . جدا از رابینز و برایان تریسی که خودت اسمشون رو بردی اشوی بزرگ و ناپلئون هیل و … مردم رو تیغ زدند دیگه وای به حال بقیه. فقط اونجا رسانه های آزاد و پیگیری وجود داره که پته ی این افراد رو میریزه رو آب .

    1. ممنونم فواد
      توضیحاتت برام جالب و آموزنده بود
      چند نکته
      – رابینز آدم بزرگیه به نظر من. به هرحال کسیه که منتور شخصی بیل کلینتون، ماندلا، مایکل جکسون و … بوده. مطالعات بسیار زیادی هم داره و حرفهاش رو از اونجا میاره (البته بعد از نوجوانی دیگه کنارش گذاشتم). اما رابینزی که به ایران میرسه یه نسخه چروکیده بومی شده آلوده شده به یه سری المانهای بومی ماست به نظر من.
      – من این پست رو سریع نوشتم که بعدها بهش برگردم چون بخشی از اون فرافکنی بود و مربوط به احساس ضعفهای خودم. من نسبت به برخی از این منتورهای بی سواد توجه زیادی نشون میدم. میگم نکنه بخشی از من حس میکنه منم اینطوری ام. اگه اینطوریه باید روش کار کنم.
      – نکته آخر اینکه در کل من بیشتر از دوست دارم از نگاه روانشناختی به این موضوعات نگاه کنم. بیشتر کسایی که در این نوشته هم بهشون غر زدم روی موضوعاتی کار میکنن که به نظرم جز حوزه روانشناسی یا علوم مرتبط به اون هست اما به مثلاً حوزه کسب و کار و استارتاپ و … خیلی کار ندارم.

  7. هیواجان
    هر اکوسیستمی به «لاشخور» هم نیاز دارد تا بقایش حفظ شود.

    شاید ما صرفا وظیفه داشته باشیم آن‌هایی که قابلیت حیات دارند را حفظ کنیم و آن‌هایی که باید به دست لاشخورها اسیر شوند را به نفع اکوسیستم رها کنیم.

    با مهر
    یاور

      1. البته
        ببین ما یه اکوسیستم داریم که درش موجودات سالم، ناسالم، مریض، لاشخور، مگس، پشه، مرداب، گنداب، چمن‌زار و رودخونه توش وجود دارن.
        این سیستم کامل برای بقا نیازمند تعادله. همیشه نمیشه همه موجودات سالم باشن. یه سری‌هاشون قابلیت زندگی ندارند.
        این وسط سیستم برای تعادل داشتن باید برخی از اینا رو حذف کنه. موجودات ضعیف و ناسالم که قابلیت بقا ندارند، نصیب لاشخورها میشن.

        حالا فرض کن همین وضعیت توی فضای استارتاپی چطوری میشه. البته که منم قبول دارم سیستم اقتصادی ما که استارتاپ‌ها زیرسیستمش باشند، اونقدر مشکل داره که گنداب و مرداب توش زیاده و تعداد لاشخورهاش خیلی بیشتر از یه اکوسیستم طبیعیه اقتصادیه.

        حالا ما یه سری کارفرما، دانشجو، و آدمهایی داریم که میخوان یاد بگیرن و اینجا نفس بکشند.

        ممکنه یه سری‌هاشون راه رو اشتباهی برن. بالاخره یه جاهایی مثل متمم هستند که دارند راه درست رو نشون میدن و یه سری بزرگ‌تری از گنداب‌ها هستند که دوست دارن اونا رو مصرف کنند.

        این بستگی به خود طرف داره که نخواد گیر لاشخورا بیفته. ولی وقتی میفته دیگه نمیشه کاریش کرد. یعنی هزینه فایده‌اش نمی‌صرفه که از دست لاشخور نجاتش بدیم. خودش باید بخواد که از گنداب بیاد بیرون.

        این وسط یه عده «ما» هم وجود دارن که دارن راه درست رو نشون میدن. از این که تعداد گنداب زیاده حرصشون می‌گیره و میخوان کاری بکنن.
        نظر من اینه که این وسط این «ما» بهتره روی نگه‌داشت و حفظ سالم‌ها تمرکز کنه تا بره و اون ناسالم‌ها رو از گنداب دربیاره.

        درست مثل داستان اون کسی که آدما رو مینداخت توی آب و یکی پایین دست رود داشت نجاتشون میداد، شاید بهتر باشه بریم بالا دست رود و اون آدم دیوونه‌هه رو بگیریم تا این که زمان بزاریم و یکی یکی گندکاری‌هاشو تمیز کنیم.

        امیدوارم منظورمو رسونده باشم.
        با مهر
        یاور

      2. آره یاور ممنونم که توضیح دادی
        (با اشاره به اون مصرع از صائب تبریزی که بهش اشاره کردم: از کوتهی ماست که دیوار بلند است) یه سوال میپرسم:
        نقش به گفته تو آدمهای ناسالم این اکوسیستم در به وجود آمدن و حفظ آن بیشتر و تعیین کننده تره یا عدم حضور آدمهای سالم (حداقل به تعداد کافی)؟
        میگم شاید آدم بده اون (به قول تو) لاشخوره نباشه. شاید مشکل اصلی اینه که یه تقاضایی هست اما عرضه کننده خوب نیست.
        نکته دوم این سواله که ممکنه من و تو (من و توی نوعی یا به طور کلی کسایی که فکر میکنن دارن در این فضا به درستی کار میکنن) هم جز همین آدمهای ناسالم باشیم؟ من کسی هستم که در مورد روانشناسی یا یادگیری زبان زیاد صحبت میکنم اما چارت درسی دانشگاهی این رشته هارو نگذروندم و تحصیلات اکادمیک ندارم ( فوقش چند ده تا چند صد کتاب (یا منابع دیگه) در این زمینه خوندم. )

        1. من فکر میکنم این وسط میشه به بیزرمن و کامنت بسیار عالی محمد رضا در مورد «انتخاب‌های اخلاقی و قضیه کامیون» پناه برد.
          البته ایشون به دن اریلی اشاره دارن

          منم معتقدم که در این مسیر «خلاف‌های کوچک» و به ظاهر نادیدنی وقتی با یه انتگرال مطرح میشن خروجی بسیار بزرگ‌تری در فسادپذیری و فسادخیزی جامعه به وجود میارن.

          نمیدونم که جزو آدم های سالم هستم یا نه. ولی حداقل سعی میکنم معیارهای اخلاقی محکمی واسه خودم بزارم. اگر الان این معیارها راضی کننده باشن، که ممکنه صد سال بعد احمقانه به نظر بیان (که قاعدتا میان) به نظرم میشه تا حدی «رضایت خاطر» داشت که داریم کار درست رو انجام میدیم.

          باز میگم که واقعا این سؤالت برای فهم و جواب‌دادن خیلی سخته.
          باید زمان بگذره و بشینم فکر کنم روش.
          البته ترجیح میدم بعد خوندن کتاب‌های دن اریلی ازش حرف بزنم.

          اینجا نوشتم که یادم بمونه.
          با مهر
          یاور

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *