آن روی سکه‌ی “داشتن گذشته سخت”

بسیاری با افتخار از گذشته سختی که داشته‌اند حرف می‌زنند. مخصوصاً اگر الان شواهدی از موفقیت یا برد در زندگی‌شان سراغ داشته باشند (از نظر خودشان).

مثل بازیکن فوتبالی که می‌گوید من از کوچه خاکی با توپ پلاستیکی شروع کرده‌ام؛ آن هم با وجود مخالفت و حتی تمسخر دیگران.

یک روی سکه را همه می‌دانیم و زیاد درباره آن حرف زده شده.

کسی که گذشته سختی داشته احتمالاً پوستش کلفت شده، پخته‌تر و عمیق‌تر شده، قاعده بسیاری از بازی ها را یاد گرفته، قوی‌تر شده (اشاره به حرف نیچه: آنچه مرا نکشد مرا قوی‌تر می‌کند) و … .

اما فکر کنم در مورد روی دیگر سکه کمتر صحبت شده.

تاکید می‌کنم که من دوست دارم از زاویه روانشناختی به این موضوع نگاه کنم.

وقتی از گذشته سخت حرف می‌زنیم، همزمان داریم تایید می‌کنیم که بسیار آسیب دیده‌ایم.

که با دست و پای زخمی و شکسته داریم راه می‌رویم.

که احساسات منفی، باورهای اشتباه و الگوهای رفتاری ناکارآمد زیادی را از آن موقع داریم با خود حمل می‌کنیم.

که بخش‌های زیادی از وجودمان را سرکوب کرده‌ایم. از جمله بخشهایی که هنوز در رنج‌اند.

که بخش‌های زیادی از وجودمان برای مقابله با این سختی توسعه پیدا کرده.

که بسیاری از کارهایی که همین الان داریم انجام می‌دهیم، استراتژی‌های ناقص و ناکارامدی برای حل مسائل آن من قدیمی در آن محیط گذشته است.

که بخشی از مدل ذهنی و جهان بینی ما درباره خودمان، دیگران و هستی در آن فضا شکل گرفته.

که هنوز در حال زندگی در آن گذشته هستیم بدون اینکه خود خبر داشته باشیم.

که نحوه تعامل مان با بسیاری از افراد، مبتنی بر نقش آدمهای گذشته در زندگی مان بوده.

که در حال جبران یا تلافی یا انکار و بسیاری رفتارهای واکنشی دیگر هستیم.

 "Staring Death in the Face" by Todd Hartwig
(Staring death in the face)

خلاصه آنچه ما را نکشد می‌تواند دمار از روزگار ما دربیاورد.

در نتیجه به صدها ساعت و گاهی سالها کار روی خودمان و مرهم گذاشتن روی این زخم ها و بیرون آمدن از آن گذشته و رها کردن آن و حضور در حال و چشم به آینده داشتن نیاز داریم.

این کار هم امکانپذیر نیست مگر به کمک ابزارهای خاص و ویژه. برای من روان‌درمانی و به طور خاص در این مقطع زمانی، IFS چنین ابزاری است. در وهله اول برای درمان و در مرحله بعد برای رشد و تحول.

6 دیدگاه دربارهٔ «آن روی سکه‌ی “داشتن گذشته سخت”»

  1. راستی. نقاشی هم توجهمو جلب کرد. چه اسم جالبی هم داره.
    staring Death in the face
    دلم میخواست برداشت خودمو از این نقاشی بنویسم اما تردید داشتم چون بنظرم تصویر برای اینه که هرکسی خودش برداشتی از اون داشته باشه و جملات شاید اون برداشت رو تخریب یا تحریف (یا بی مزه) کنن. ولی بعدش گفتم میتونم یه جمله هشدار بنویسم که اگه کسی نخواست نخونه.
    هشدار! این یک برداشت شخصی از تصویر است:
    تصویر منعکس شده چهره فرد در خون خودش -که بر زمین ریخته – و شبیه مرگ شده (چشمان خالی و دهان بسته) مثل اینه که انسان به چهره مرگ (و در واقع به خودش) خیره شده (همون که در نام تابلو هم بهش اشاره شده) و جالبه این مرگ هم در خون ریخته ی خودش منعکس شده. (خونریزی که منجر به مرگ میشه). حتا دهان باز این فرد میتونه حاکی از شگفتی او در مواجهه با مرگ باشه.

    1. ممنونم زهرا تفسیر شخصی خوبی بود.
      برای من آن افتادن و خون، نماد تروما یا به طور کلی گذشته سخت بود.
      آن صورت هم نشان دهنده بخشهای رنجوری که از آن گذشته سخت همسفر میشن.
      نگاه کردن آن دو به هم به نظر من رسید که رابطه بخش های مختلف رو نشون میده.
      فضای کلی آن هم خالی از زندگی و تحرک و شادابی است (حتی روی آن زمین سبز و زیبا).

  2. آنچه ما را نکشد می‌تواند دمار از روزگار ما دربیاورد. 🙂

    این جمله رو بارها از یکی از آشنایان شنیدم که: بذار یه روزی که خیلی موفق شدم (مثلا آدم معروف و پولداری شدم) اونوقت میام با افتخار از همه ی این سختی هایی که کشیدم و دارم میکشم میگم. اونوقت میتونم خود واقعیم رو به همه نشون بدم و خجالت (=درد/رنج) نکشم.

    البته معمولا هم این جملات رو در جواب مباحث خودشناسی و رویارویی با خود که دارم دنبال میکنم میگه. (یه جورایی اینکارها به نظرش اگر نگم بی معنی ، حداقل کم اهمیته) و اکثرا هم از همین آدم موفقهایی که تو برنامه های “تاک شو” میارن مثال میزنه.
    اعتراف می کنم که منم بارها و بارها تصویر ذهنی اینکه دارن باهام مصاحبه میکنن رو داشتم اما همیشه هم حس می کنم توی این تصویر به ظاهر شاد و درخشان یه جور حس “درد و غم” هم وجود داره. نمیدونم آیا تمام اون موفقیتها و دستاوردها و لذتهاش میتونه لحظاتی کوتاه از اون دوران پردرد و زخم گذشته رو مرهم باشه یا نه؟ خودم فکر نمی کنم اینطور باشه. حداقل اون دستاوردها “به تنهایی” نمیتونن نقش مرهم وشفادهی داشته باشن (البته اگه خودشون به رنجی مضاعف تبدیل نشن). بلکه بنظرم تلاش آگاهانه و بقول تو “صدها ساعت و گاهی سالها کار روی خودمان” میتونه کمک کننده باشه و اجازه بده اول رها بشیم و بعد رشد کنیم.

    1. زهرا مسئله اینه که اون موفقیتها چیزی نیست که زخم هارو درمان کنه. یه جور دیگه بگم: اگه به این موفقیتها برسیم، بخشهایی از ما که زخم های گذشته رو به تن دارن درمان نمیشن. اونها اصلا اون موفقیت رو تجربه نمی کنن.
      مثل اینه که سازمان بهداشت جهانی برای مردم بیمار یک کشور کمک ارسال کنه اما اون کمک ها به دست یک سری از مسئولین برسه نه مردم بیماری که بهش نیاز دارن.
      یا فرض کنید کودک یک خانواده اضطراب جدایی داره و دلش لمس و توجه میخواد اما مادرش میره کار میکنه تا براش لوازم التحریر بخره.

  3. نسبتاً ادمی هستم که تقریباً به روانشناسی علاقمند هستم با اینکه از حیطۀ کاری من فاصله داره و چند تا تکست بوک خوندم واقعاً تو این مدل IFS بد جوری آدم رو وارسی می کنه و هی می خواد اون اصل خودت رو نشان بدهد.
    نمی دونم آیا میشه اون قسمت از ما تنهایی رو دوست نداره و برای فرار از تنهایی دست به کارهایی می زنه رو جزء اون قسمت ها آورد؟
    نمی دونم آیا میشه اون قسمتی که از ما دچار ملال میشه و برای رفع ملال دست به کارهایی می زنه که تو حالت مشغولی فکر اون کارها برایمان مشکل است و خودمان را والاتر از اون کارها می دونیم
    نمی دونم چطوری میشه این واکاوی اعضای خانواده درون خودمون رو به ACT یا همان پذیرش و تعهد مربوط می کنه؟
    نمی دونم الان که ACT رو نوشتم برای جلب توجه بوده یا برای اینکه دیده بشوم؟
    اینکه می گویند افکارتان را اسم گذاری کنید به نوعی با مدل IFS ارتباط داره که می خواهد کارهایمان را به اعضای خانوادۀ درون مان مرتبط کند؟

    1. محمد قسمتهایی که گفتی جز رایج ترین و آشناترین بخش ها هستن. در غالب کتابهای IFS هم اینهارو به عنوان مثال ذکر می کنن و کامل (به قول خوودت) واکاوی میکنن.
      بخشی که تنهایی و رویارویی با خودمون و واقعیتهایی که بخشی از م رو دوست نداره میتونه به دلایل مختلف اینکار رو بکنه. چون موضوعش مفصله واردش نمیشم.
      من ACT رو چند سال پیش خوندم. چون شفاف یادم نیست با IFS مقایسه ش نمی کنم اما به طور کلی این مدلها اشتراکات زیادی با هم دارند.
      نامگذاری افکار هم میتونه روشی باشه برای برقراری تماس با بخشی از ما که اون افکار از اونجا میاد و تعامل با اون.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *