گاهی گفتگوی دو نفره، گفتگوی دو گروه است

در این کامنت، با یک نفر (که نام او را عوض کردم تا بتوانم راحت تر صحبت کنم) گفتگویی داشتیم.

من به اصل این موضوع و حواشی آن کار ندارم. صرفاً قصد دارم در مورد یک موضوع صحبت کنم.

قبلاً اشاره کردم که هر کدام از ما چند نفریم (آن نوشته را ضعیف نوشتم اما به دلایلی فعلاً به همین کفایت می‌کنم.)

در این گفتگوها، بخش‌های متعدد من و این دوست فعال شد. دوست دارم این را به عنوان یک مثال برای نوشته بالا بررسی کنم:

ایشان احساس کردند من یک نکته منفی در مورد محمدرضا شعبانعلی دوست داشتنی گفته‌ام.

بخشی از ایشان که به نظر من یک نوجوان عصبانی و پرخاشگر است احساس کرد من با او همراه هستم. به همین دلیل او هم شروع کرد به زدن آن صحبتها.

بعد من جواب ایشان را دادم. در کامنت من هم بخشهای مختلفی دیده می‌شود. بخشی از من در آخر کامنتم به او تکه می‌اندازد. بخشی از من در قامت یک روانشناس ظاهر می‌شود و می‌خواهد به او بگوید که همه این صحبتها پروجکت کردن سازمان درونی ذهنت به دنیای بیرون است. این درگیری که تو با متممی ها و آقای شعبانعلی دارید صرفاً سایه یک دعوای درونی است. خواستم توجه او را به این دعوای درونی جلب کنم.

بخشی از من هم عصبانی بود چون سالهاست میبینم که خیلی جاها این صحبتها را تکرار می‌کنند. این بخشم مانند ناظمی است که می خواهد یک دانش آموز بی ادب را توبیخ کند (که کار اشتباهی است).

بعد ایشان جواب کامنت را داد.

می‌دانستم بخشهایی از او که ممکن است محتوای حرف من را (که مثلاً ایشان اهل این بازیهای مراد و مریدی نیستند یا واقعاً فضائل بسیار والایی دارند) را نادیده می‌گیرد و دنبال یک سرنخ می‌گردد که آن را بگیرد دنبال کند و به همان حرف همیشگی خودش برسد که شعبانعلی خوب نیست: گیر داد که این فروتنی ایشان یک overreaction است. این بخش ایشان با overreaction بسیار آشناست برای همین آن را به دیگران پروجکت و منتسب می‌کند. تمام تاکید او روی فهمش از ریاضی، رتبه کنکورش و “کارهایی که برای اولین بار در تاریخ زمین انجام داده” نوعی overreaction است برای پوشاندن ضعفها و احساس کمبودها. خود من هم فرآوان این کار را انجام می‌دهم (یک نمونه ، نمونه دیگر) برای همین این کار را سریع در دیگران تشخیص می‌دهم.

این بخش او، با یک بخش اینتلکچوال هم متحد می‌شود (شاید هم این دو یک بخش هستند. تشخیص این به درون نگری و introspection نیاز دارد). چگونه؟ با صحبت از فلسفه و منطق. اما در این کار وارد نیست. صحبت از “چیز غلط” و اوشو و بد دانستن “لاغری زیاد”، استفاده از کلمه فلسفه به جای منطق و موارد متعدد دیگر بی سوادی او را لو می‌دهد.

اما اصرار او برای تکرار همان حرفها و استفاده از هر ابزاری (از جمله فلسفه، به شکل ناقص) با اصرار زیاد (کلید ماجرا، این اصراره) خبر از یک انگیزه پنهان می‌دهد. (خشم علیه متممیها که سایه جنگ درونی اش است)

ایشان گفتند که تمام پستهای من را خوانده اند. من در جای دیگر گفته ام که من مثلاً موقع دیدن مصاحبه داریوش آشوری زانو می‌زنم. آنجا شاخکهای اول تیز نمی شود و نمی گوید چرا او را تبدیل به بت کرده ای (اگر بت سازی و تقدس بد است، همه جا بد است). این هم نشان می دهد که انگیزه پنهان متوجه متممی هاست نه مثلاً آشوری ها یا بارسلوناییها و تتلیتی ها (حداقل با این شدت).

بگذریم

برگردم به کامنت ایشان.

در پاراگراف زیر:

“من مدتی است از کنکور فاصله گرفتم و میتونی کانال تلگرامم رو پیدا کنی و نوشته هایم رو بخونی مثل خودت عاشق کندوکاو در ناخودآگاه انسان و روانشناسی هستم.”

بخش دیگری از او بالا می‌آید. این بخش می‌خواهد بگوید هیوا من هم مثل خودت به روانشناسی علاقمندم. من دیگر فقط روی ریاضی و کنکور کار نمی‌کنم.

این بخش در آخر کامنتش هم بالا می‌آید:

“خشم درونی رو دارم مثل خودت. اصلا چرا من و تو به روانشناسی و تحلیل ذهن علاقمند شدیم؟ بخاطر توجه کم والدین. هرکسی بیشتر از لیاقتش سختی کشیده و مورد کم لطفی والدین واقع شده مثل ابراهام مازلو رو میاره به کندوکاو روان انسان.”

احتمالاً بخش اینتلکچوالش هم ترکیب می‌شود با این بخش و اشاره می‌کند به مازلو (که از سد دیوار و پروتکتوری که جلوی بروز این بخش را می‌گیرد بگذرد و خود را ابراز کند)

در جواب کامنتش من توجهم به این بخش فعال نبود چون بخش دیگری در من فعال بود که می‌خواست محکم جواب او را بدهد. کاش به این صحبتهایش هم توجه می‌کردم (این بخش دیگری از من است که پشیمان است و حتی من را سرزنش می کند. این یک inner critic یا منتقد درونی است)

پاراگراف زیر هم برایم جالب است:

“درنهایت من حرف میزنم شما هم حرف بزن. ببین کی بیشتر درد میکشه.”

دارد از رقابت و درد کشیدن صحبت می کند. به زبان IFS پروتکتور او دارد از بخشی از وجودش در مقابل من دفاع می‌کند. من از این داینامیک و پویایی آگاه نبودم. من صرفاً داشتم جواب یک آدم به گمان خودم غیر منصف و کمی بی ادب را می‌دادم. این ظاهر دیالوگ ماست و قبلی، عمق و واقعیت ماجرا (این داینامیک بین بخشهایمان)

در کامنت بعدی من جوابش را می‌دهم. در کامنت من هم چند بخش دیده می‌شود.

چند لینک هم می‌دهم به نوشته‌های قبلی‌ام که منظورم را کاملتر برسانم. انجام این کار لازم بود.

در جواب کامنت من، می‌گوید تمام پستهای من و تمام پستهای شعبانعلی را خوانده است.

جالب نیست؟ چه لزومی داشت این را بگوید؟

کدام بخش او و چرا دارد این حرفها را می‌زند؟ چه لزومی دارد اینجا در مورد این صحبت کند که تمام پستها را خوانده است؟

اصلاً چرا این کار را کرده است؟ او که محمدرضا شعبانعلی را آدم بدی می داند که بلد است نقش آدم خوب را بازی کند. چرا پس آنقدر او را دنبال می‌کند؟

در اینجا هم بخش دیگری از او صادقانه حرفهایش را می‌زند:

“من در یکی از نوشته هات خونده بودم آدم های کمی سراغ روبرو شدن با روان خودشون میرن. من خیلی دوست دارم اون لایه های زیرین و ناخودآگاه خودم رو بشناسم. علت اینکه اینجا پیام میدم هم اینه. شیر رو باز میکنم و فشارش و شفافیتش رو چک میکنم.”

اما معمولاً چنین خودافشایی در این اتمسفر و جو گفتگو، سریع عقب رانده می‌شود. چگونه؟ با یک بخش اجتناب کننده:

“گفتی همه را رها کن. رهایت میکنم:) خدافظ”

این فضا امن نیست. لازم می‌بیند که دور شود. بخش اجتناب کننده او، حرف من را آنطور که طوری که مایل است تفسیر می‌کند.

من ناراحتم چون از بخشهای رنجور او خبر دارم. خودم این بخشها را داشته ام یا دارم. نسبت به او احساس مهر و محبت دارم. این ها ویژگیهای Self در IFS هستند. یعنی بخش سالم ما. یعنی جوهره انسانی ما که رنج دیگران (یا خودمان) محبت و شفقت او را بر می‌انگیزاند و تمایل دارد به دیگران نزدیک و وصل شود و به آنها کمک کند.

خلاصه

گفتگوهای ما دو نفره نیست. چند نفره است.

هر چقدر یکپارچگی درونی ما هم کمتر باشد، معمولاً درگیر و اصطکاک و قطبیت بین این بخش‌ها بیشتر می‌شود.

معمولاً نوع رابطه بین بخشهای دو نفر هم شباهت زیادی به نوع رابطه بین بخشهای هر فرد هست. یعنی اگر من در درونم بین بخشهایم درگیری زیاد است، با این فرد دیگر هم درگیری زیاد خواهم داشت (نوعی پروجکشن). اگر اینگونه نباشد کلاً درگیر نخواهیم شد.

(فعلاً این پست را همینگونه منتشر می‌کنم. شاید بعداً آن را بخوانم و دستی به سر و رویش بکشم)

پی‌نوشت ۱: ممکن است خطاهای زیادی در این نوشته و تحلیلم وجود داشته باشد.
پی‌نوشت ۲:

دوست عزیزم، تو (به قول دکتر هلاکویی) مثل گل نیلوفر هستی. در مرداب روییدی و خود را بالا کشیدی و رشد کردی. در جایی به دنیا آمدی که خیلی ها آنجا از پا درآمدند. جایی رفتی که خیلی‌ها نمی‌توانند به آنجا برسند. کمی دیگر مانده. روی روانت کار کن. من هم دارم همین کار را می‌کنم. این شجاعانه ترین و سخت ترین کار است. این غول مرحله آخر است. آخر این مسیر به خودمان افتخار خواهیم کرد و سرمان را بالا خواهیم گرفت. با حال خوب و صلح درونی.
اگر کمک از دستم بر می‌آید، در خدمتم.
نرنجانده باشمت. گاهی زبان من هم تلخ، تند و بی‌منطق می‌شود.

11 دیدگاه دربارهٔ «گاهی گفتگوی دو نفره، گفتگوی دو گروه است»

  1. هیوا سلام
    من فکر کنم تا حدی با علی موافقم. البته الان این کامنت رو نمیذارم که مثلاً از زاویه نقد وارد شم. سوالی نگاهش کن. من دو تا حس میگیرم از کامنتهات: ۱- خیلی اطمینان پیشتش هست. منم مثل علی حس میکنم که چندین جلسه دیالوگ دو طرف و با سوال و جواب لازمه که بتونی یه تصویر کلی از روان یه نفر داشته باشی که بتونی بر اساس اونا یه حرفی بهش بزنی. البته میدونم با مشاهده ی بیرونی و بدون دیالوگ میتونی یه حدسهایی داشته باشی که مثلاً فلانی یه گرفتاری هایی داره(منظورم اینجا حامد نیست. دارم خیلی کلی تر حرف میزنم.) اما اینکه بر اساس این مشاهدات و احتمالاً بدون دیالوگ از موضع سلف، نمیفهمم چطور میشه با جملات نسبتاً قطعی ریشه های مشکلاتش رو فهمید. میدونم میشه حدس زد. ولی من حسم اینه که بعد از این حدس ، تازه باید وارد فاز بررسی شد که خودت از من بهتر میدونی یه روالی داره.
    ۲- محمدرضا یه جایی یه اشاره جالبی داشت.(نقل به مضمون) میگفت مدیران واقعی، برای بررسی یه بیزنس سریع نمیان پای تخته ماتریس SWOT بکشن. میگفت SWOT یه مدله توی ذهن این آدمها و وقتی میخوان تحلیل کنن، بیشتر شبیه چهارتا توصیه ست بر اساس SWOT که توی ذهنشونه. به نظرم یه روانشناس یا کسی که از روانشناسی استفاده میکنه توی تحلیلهاش این قضیه براش حساس تره. استفاده مستقیم و واضح از جملات روانشناسانه برای کسی که دفاعهای قوی داره، به نظرم اون دفاعها رو قوی تر میکنه.
    مگر اینکه تو بگی توی زمان کم و در حد یکی دو تا کامنت یه عمدی داری اینجوری حرف بزنی که بحثش جداست.
    خلاصه ی حرفم دو چیزه:
    ۱- حس من اینه توی کامنتهات در مورد این کیس خاص، گاهی از سلف زیادی خارج شدی. حتی توی کامنتهای اخیرت. (مگر اینکه برداشت من از سلف غلط باشه). شایدم میگی اصلاً نمیخوای خیلی توی سلف باشی. اما خب من برداشتم از تو این بود که میخوای حرفت موثر باشه و بحثت کل کل نیست و این موثر بودنه از موضع سلف اتفاق میفته.
    ۲- کلاً یه کم اشاره های مستقیم و واضح به IFS توی دیالوگ با بعضی از آدمها اثرش بیشتره. باز توی گروه تلگرامیمون خیلی لزومی به این قضیه نیست. (این بخش حرفم به یه سری از حرفهای محمدرضا شاید ارتباط داشته باشه که دانش رسوب نمیکنه و این داستانها)
    اینا رو گفتم که اگر برداشتم غلطه اصلاح کنی یا اگر جایی از حرفم گنگه توضیح بدم که بفهمیم چی به چیه.
    مخلصیم.

    1. محمد جواب خاصی جز تکرار جوابهام به علی ندارم.
      وقتی طرف مشغول بازی روانیه، فرصت خوبی بهت میده که بفهمیش و تحلیلش کنی.
      اینکه این تحلیل چقدر مفیده رو کار ندارم اما به نظرم مثال خوبی اومد و خواستم بررسی کنم. (مفید بودنش بستگی به هر دو طرف داره. بیشتر به طرف مقابل)
      به نظرم شم و شهود خوبی هم برای تشخیص این بازی ها دارم. نمیدونم چرا. شاید چون خودم هم اینهارو داشتم و دارم یا چون زیاد اینهارو بررسی کردم و …
      هم برام یادگیری داره هم بخشی از من اینکارو دوست داره

      از طرفی تاکید دارم چیزی که مینویسم رو بگذارم بمونه وگرنه بعد از یه ربع از انتشار این مطلب حسم منفی شد و دلم خواست پاکش کنم. البته نه به این دلیل که اشتباهه. به این دلیل که میگم که چی؟ چه فایده ای داره اینکار؟

      اصراری هم ندارم همیشه در سلف باشم. توانش رو هم ندارم (میتونم اداشو در بیارم اما اون در سلف بودن واقعی باید خودش natural انجام بشه. بدون تقلا یا پس راندن بقیه بخشها)
      به همین دلیل به بخشهای دیگه م اجازه میدم بیان بالا و عکس العمل نشون بدن. برای مثال بخشی از من میخاد جواب شخصی رو بده که سالهاست داره یه حرف ضعیف و تکراری رو میزنه. خطاب به بقیه. خودشم رها کرده (ممکنه درست نباشه این حرفها اما در اون لحظه این تصور رو داشتم)
      – در مورد استفاده از جملات روانشناسانه یا موارد جزئی تر این مدلی که گفتی: من روش دیگه ای بلد نیستم که در یه جمله به دفاع روانی اشاره کنم بدون استفاده از این کلمه و بدون آسیب زدن به مفهوم.
      – با احتیاط یه تعریفی از خودم بکنم. حس میکنم بازی های روانی و انگیزه های پنهان و … رو بو میکشم. خوب میفهمم. چند نفری هم هستن که با هم در موردشون گاهی حرف میزنیم. به نظرم اینها هم درگیر بازی هستن. یه چیزی میگن اما دنبال چیزهای دیگه ای هستن. رفتارشون دو لایه است. در ظاهر دنبال یه چیزی (مثلا کمک به بقیه) هستن اما در زیر اون دنبال چیزهای ساده تری مثل جایگاه اجتماعی و جبران شکستها و … هستن . به هر دلیلی این موضوعات برای من جذابن :). شاید یه مسئله روانی خودمه باید روش کار کنم. شایدم نیست. فعلاً نیمدونم
      – برو کامنت قبلی و جواب این دوستمون رو بده ببینم چی میگی :))

      1. سلام دوباره. تا پشت لپتاپم جواب بدم. 🙂
        ۱- توضیحاتی که به من دادی همون حرفهایی نبود که به علی زدی. بلکه کاملترش کرد. مرسی که گفتی. الان بهتر میفهمم. به نظرم فقط بحث اثربخشی نیست پس.
        ۲- منظورم از سلف بودن که طبیعتاً پس راندن بقیه نیست. اصولاً پس راندن بقیه که کار سلف نیست. منظورم بیشتر تمرین بیشتر برای رسیدن به همون حالت نچراله که گفتی. البته میدونم منظور من رو فهمیدی و این حرفا توضیح اضافه ست.
        ۳- منم یه تعریف از خودم بکنم. نمیشه که همه ش تو تعریف بکنی. 🙂 . منم به نظر خودم گیر روانی رو خوب، سریع و راحت تشخیص میدم. خیلی سریع. اما نوعش رو نه. یعنی سوادش رو ندارم. اندازه تو هم خب عمیق نشده م توی این موضوعات. اما چون خودم درگیر این داستانها هستم، وجود پارتهای اکستریم رو خیلی سریع تشخیص میدم. تو احتمالا ًیه گام جلوتری. یعن بجز تشخیص وجودِ این پارتها، نوعش هم بهتر نشخیص میدی. شاید من بتونم توی دسته¬های خیلی کلی طبقه¬بندیش بکنم. اما عمیق نیست.
        ۴- به خط آخر کامنتت خیلی خندیدم. بامزه بود. بذار جواب بدم. انتخاب شخصی و اولم همون جوابی بود که روی واتساپ توضیح دادم. یعنی از حامد تشکر میکردم که کامنت گذاشته. بهش صریح میگفتم که اون کامنتش در مورد من اشتباه یا حداقل خیلی ناقصه و بهش تاکید میکردم که در مورد محمدرضا “کاملاً” باهاش مخالفم. بعد هم تاکید میکردم که هرکسی نظر خودش رو داره به هرحال.
        اما الان که دیالوگ شکل گرفته و خب انتخاب تو، مثل انتخاب من نبوده (به هر دلیلی):
        من باشم این بخش از حرفت رو:
        “در مورد پیشنهادی هم که گفتی راستش هم قدردانم هم ممنون هم این کار رو مفید نمی‌دونم. چرا فکر میکنی این سواد الان تو (یا من) به درد بقیه میخوره؟ نمیخوره. چنین پادکسی سردرد میاره. برن کتاب بخونن بهتره”
        اینجوری میگفتم:
        ” در مورد پیشنهادی هم که گفتی راستش هم قدردانم هم ممنون. فقط چند تا سوال: . به نظرم این کار چقدر مفیده؟ فکر میکنی این سواد الان تو (یا من) به درد بقیه میخوره؟ و اگر فکر میکنی به درد میخوره توضیح میدی چرا؟ به نظرت کتاب خوندن بهتر نیست؟”
        حدسم اینه اگر اینجوری مینوشتی، جوابهای حامد (نمیگم زیرو رو میشد) اما احتمالاً فرق میکرد و بعد بر اساس جواب احتمالی حامد (که بازم تاکید کنم حامد فقط یه مثاله) قضیه رو فالوآپ میکردم.
        بذار بازم شفاف¬تر کنم که همونطوری که میبینی من دوتا مسیر توی ذهنمه. اولیش اجتناب از وارد شدن به همچین دیالوگی (بنابر ملاحظات شخصی و اولویتها که با تو یکی نیست) و بعد اگر وارد شدم، فکر کردن به اثربخشی بیشتر.
        ۵- توضیح من در مورد عدم اشاره مستقیم به روانشناسی و … . بیشتر تاکید روی لحن بود تا کلمات. شاید بد توضیح دادم. مثلاً اینجا که گفتی:
        ” حرف آخر اینکه بخشی از تو هر گونه ارتباط انسانی رو مسدود کرده. اون بخشهایی که مایل به ارتباط و صربح بودن هستن و حوصله بازی های روانی رو ندارن رو پس رانده‌ای. شاید فکر میکنی اگه اینطوری نباشه توی موضع ضعف هستی اما الان میخوای بگی رو ماجرا سواری (مثلاً منو به حرف میاری و به درمان من کمک میکنی!). با این رویکرد تو ارتباطمون شبیه یک کل کل کودکانه شده. برای همین ادامه ش نمیدم. لطفاً به این بخشت بگو کامنت نگذاره”
        من اینجوری میگفتم:
        ” حسی که از ازت میگیرم اینه که ارتباط راحت باهات سخته. هنوز دلیلش رو نمیدونم. اما یه حدسهایی دارم که بر اساس تجربیاتمه. نیدونم در مورد تو چقدر میتونه درست باشه. مثلاً شاید یه بخشی از تو از استدلالهای به ظاهر منطقی استفاده میکنه که یه بخش دیگه رو پوشش بده و نذاره که دیده بشه. خودت این حس رو نداری؟ مثلا ًهمین استدلال اینکه منو به حرف میاری و به درمان من کمک میکنی. یه کم ادامه دیالوگ باهات سخته اینجوری. به نظرم به این حرفام فکر کن. منم بیشتر فکر میکنم. بعداً شاید بشه وارد دیالوگ سالمتری شد. فعلا کامنت نذاریم بهتره.”
        استفاده ار عبارات و کلماتی مثل “حس میکنم، شاید، حدس میزنم و … ” رو من از دکتر علوی یادگرفتم و محمدرضا به نظرم اسطوره ی استفاده از این کلماته. یکی از پستهای اخیرش هم اشاره کرده به این آموزش دکتر علوی.
        – یه توضیح خیلی خیلی مهم: تمام حرفهایی که من زدم رو اسمش رو میذارم “تحلیل ِ پسا رخداد” و میفهمم که من بعد از ماجرا دارم نظر میدم و اینجوری خیلی راحتتره که هی تز بدم که اگر من بودم فلان کار رو میکردم یا فلان جواب رو میدادم. فکر میکنم که IFS کمک میکنه که توی موقعیتهای این چنینی و با قرار گرفتن توی سلف، تحلیل پسا رخدادمون خیلی نزدیک باشه به کاری که حین رخداد کردیم.
        – آخرین حرف اینکه، حتما متوجه هستی که این همه نوشتن و وقت گذاشتن برای یادگیری هست و حداقل من نیومدم نظر بدم که تو چکاری بکنی. حتی اگر ظاهرش اینجوری به نظر برسه، هدف اصلیم اینه که بفهمم که چرا فلان انتخاب رو کردی و از توی بحثمون چیزی در بیاد که به دردمون بخوره.
        طولانی شد. ببخشید.

        1. ممنونم که وقت گذاشتی مفصل نوشتی.
          راستش من یه پیش فرض منفی در مورد این دوستمون در چند سال اخیر داشتم.
          در مورد یک خانم دیگر هم که گاهی حرفهای مشابهی در اینجا و اونجای وب مینویسن دارم.
          وقتی هم که میبینم طرف خیلی سواد کمه و استدلالش خیلی ضعیفه اما حرفهای گنده و ادعایهای بزرگ داره با ملاحظه کمتر برخورد میکنم.
          اونجا این رویکردی ملایمی که تو گفتی رو خیلی قبول ندارم چون بهش امیدی ندارم. بگذار جمله آخرمو اصلاح کنم. اونقدر انرژی و وقت نمیتونم بگذارم به این امید کم که شاید برخورد بهتری داشته باشه و بازی رو کنار بگذاره.
          بماند که در کادر آخر صحبتهای صمیمانه تری باهاش کردم.
          این رو هم باید در نظر بگیریم که دغدغه اول این شخص متاسفانه بازیه (تحلیلش نمیکنم) و تلاش میکنه تو رو هم بکشونه داخل بازی خودش. همونطور که دیدی حرف آخرشم این بود که من سعی کردم به حرفت بیارم که روی خودت کار کنی! ببین چقدر سر کاره این آدم. ناراحت کننده است. خودشو رها کرده همش درگیر سوژه های بیرونیه. چراشو من میدونم.
          در مورد آدمی که چنین پس زمینه و پیش داوری نداشته باشم، باهات موافقم

  2. راحت اسمم روبیار من […] هستم. از دید من مشکلی ندارد. هرچند وقتی اسمم رو به […] تغییر دادی تگ وبسایتم هست هنوز:)

    من اگر رهایت کرده بودم در اون بخش دیگر زیرپستات کامنت اقتصادی نمی دادم. یا این نوشته رو نمیخوندم. من وقتی گفتم رهایت میکنم منظورم این بود که درمان شما را رها میکنم. چون همه می نویسیم که خودمان را درمان کنیم. منم ننویسم شما نمیتونی خوب خودتو درمان کنی. چون من خوب به حرف میارمت که سریع پست نوشتی درموردم.

    اگر مایل باشید میتوانیم یک گفتگویی دونفره به شکل پادکست داشته باشیم و دراینترنت منتشرکنیم.مطمئنم چیزهای زیادی از هم یادخواهیم گرفت. تلگرام پیام بدید بهم.

    1. – نه […] جان، لینک سایتت رو هم برداشته بودم (چون سایت شخصی نیست. مربوط به کنکوره و دوستش هم ندارم چون توی گوگل اسم […] رو که بزنی یه کلمه خاص در ادامه اسمت میاد (گوگل پیشنهاد میده). بر اون اساس و یک بررسی ده دقیقه ای، یه قضاوت اولیه و شاید اشتباه در مورد سایتت دارم. وقت هم ندارم خودم بررسی کنم).
      اسمت رو هم باشه تغییر میدم به اسم کامل خودت.
      – تو منو به حرف نمیاری. کسی روی کس دیگری همچین نفوذی نداره. در کل نفود و قدرت توهمه. به قول دکتر هلاکویی ضعف واقعیتره.از طرفی من به این موضوعات علاقمندم. اگه دقت کنی هفته پیش هم در مورد دو موضوع دیگر (که مربوط به چند نفر مشابه هست) مطلب نوشتم. برای همین در موردش مینویسم.
      – در مورد پیشنهادی هم که گفتی راستش هم قدردانم هم ممنون هم این کار رو مفید نمی‌دونم. چرا فکر میکنی این سواد الان تو (یا من) به درد بقیه میخوره؟ نمیخوره. چنین پادکسی سردرد میاره. برن کتاب بخونن بهتره
      حرف آخر اینکه بخشی از تو هر گونه ارتباط انسانی رو مسدود کرده. اون بخشهایی که مایل به ارتباط و صربح بودن هستن و حوصله بازی های روانی رو ندارن رو پس رانده‌ای. شاید فکر میکنی اگه اینطوری نباشه توی موضع ضعف هستی اما الان میخوای بگی رو ماجرا سواری (مثلاً منو به حرف میاری و به درمان من کمک میکنی!). با این رویکرد تو ارتباطمون شبیه یک کل کل کودکانه شده. برای همین ادامه ش نمیدم. لطفاً به این بخشت بگو کامنت نگذاره

  3. “یعنی هرچه از این مبلغ فاصله بگیری حماقت سرمایه گذاری ات افزایش پیدا میکنه”
    “حالا میخوام یک چیزی بهت یاد بدم که مربوط به سرمایه گذاری اقتصادی میشه و در موضوعات اجتماعی هم میتونی ازش بهره بگیری.”
    “من ازش بت شدن رو یادمیگیرم و کارشو قبول دارم. اینجام می نویسم تا نظر شما رو بشنوم و باز بیشتر میفهمم چه کاری داره رو مغزتون پیاده میکنه”

    هیوا جان، کامنت های این دوست عزیز، من رو یاد الگوی تفکر و رفتار “نوجوانی” خودم میندازه.
    زمانی که مصداق این جمله بودم: جوان است و جویای نام آمده است.
    زمانی که بسیار عجول بودم و تصورات ایده آلی از خودم داشتم، بعلاوه تفکر مطلق و با قاطعیت حرف زدن و …
    فکر میکردم با خوندن چند کتاب و حفظ کردن چند اصطلاح از روانشناسی و اقتصاد و فلسفه و غیره یک معجون طلایی درست کنم و در هر بحثی با پرتاب چند تیر آغشته به این معجون، میتونم به راحتی تمامی مشکلات رو حل کنم.
    فکر میکردم که با خوندن یا شنیدن چند جمله از آدمها میتونم به راحتی اونا رو بشناسم و نکاتی بهشون بگم که متحولشون کنه.
    بعدها فهمیدم که من بعد بیست و چند سال زندگی با خودم، نمیتونم ادعا کنم که خودم رو میشناسم، چه برسه به اینکه به راحتی بتونم خودم رو تغییر بدم. حالا دیگران به جای خود…

    تلاش تو برای گفتگوی سازنده با این دوستمون رو تحسین میکنم اما این کارت که تمامی جملات یک نفر رو بر اساس IFS تحلیل میکنی رو نمیفهمم (مگر اینکه برای یادگیری بهتر این مدل باشه). به نظرم این کار یک جور کف خوانی میاد تا تحلیل و شناخت دقیقی که بتونه مفید واقع بشه.

    1. علی جان، راستش باهات موافق نیستم. ارتباطش به کف خوانی رو هم نمیفهمم. حداقل برای خودم شفافه اما شاید چون قبلش IFS رو خوب توضیح ندادم برای بقیه مبهم و نامفهوم به نظر بیاد.
      شبیه حرفی که محمدرضا در پیش نوشت این مطلب میگه
      تو با چه روش دیگه ای میتونی پیچیدگی رفتار و انگیزهای پنهان و زیرین و داینامیک روانش رو بررسی کنی؟ (در این موقعیت)

      1. به فرض اینکه نیاز به چنین چیزی داشته باشیم،
        به نظر تو آیا امکان پذیره که پیچیدگی رفتار و دینامیک روان یک انسان رو از مشاهده چند جمله ساده اون استخراج کرد؟
        آیا میشه یک رفتار پیچیده رو از روی مشاهده دیتای خیلی محدودی، شناخت
        و توصیف کرد؟
        مگر اینکه رفتار تمامی انسان ها مشابهت خیلی زیادی با هم داشته باشه.

        یک رفتار واحد ممکنه صدها منشا درونی متفاوت داشته باشه. بنابراین تحلیل دیگران از روی رفتارهای بیرونی که ما می بینیم خیلی فرق میکنه با وقتی که خودمون به درون خودمون نگاه می کنیم و از تمامی سازوکارها، احساسات، حالات بدنی و خاطرات خودمون آگاهیم.
        ما وقتی به درون خودمون نگاه می کنیم، با حجم عظیمی از دیتا مواجهیم ولی ارتباط بین اون ها و الگوهای تکرار شونده در اونها رو درک نمی کنیم. این مدل ها کمک میکنن که از این دریای دیتا، اطلاعات و دانشی درباره خودمون استخراج کنیم
        ولی اینکه دیتای خیلی کمی داشته باشیم و سعی کنیم اطلاعات زیادی از اونها استخراج کنیم، از نظر من امکان پذیر نیست و صرفا مدلی به دست میاریم که رفتار فعلی رو توجیه میکنه و با اولین رفتار بعدی نقض میشه.

        1. من پیچیدگی یک انسان روان یک انسان رو استخراج نکردم
          با این پیچیدگی هم به نظرم به خوبی آشنا هستم.
          من در این نوشته، بخشهایی که به صورت پنهان یا گاهی آشکار خودشون رو نشون دادن رو بررسی کردم
          الان در مورد تو چنین کاری نمیتونم بکنم چون صریح داری حرفت رو میزنی. یک بخش هستی.
          اما این دوستمون اینگونه نبود. ظاهر حرفهاش اهمیتی نداشت. لایه زیرین این حرفهاش اهمیت داشت. چون انرژی و نیرو و انگیزه زیادی در زیر این سطح جریان داشت، لابلای کلمات و جملاتش نشت میکرد. بخشهای متعددی از وجودش هم در این صحبتهای کوتاهش خودنمایی میکردن و این موضوع جالبیه برای بررسی.
          بیشتر مواردی هم که گفتم در تمام حرفهاش یا حضور این شخص در سایتهای دیگه به همین صورته و به نظر من تایید میشه.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *