ما بخش‌هایی از خود را به تاریکی تبعید کرده ایم

پیش نوشت: این پست رو در ادامه پست “جستجو در روشنایی” نوشته بودم اما گفتم بهتره اون مطلب رو زیاد کش ندهم و این بخش را جداگانه بنویسم.

گاهی سکانس عجیبی از فیلم  mulholland drive یادم می‌آید. این فیلم احتمالاً پیچیده‌ترین فیلمی است که تابحال دیده‌ام.

در آن فیلم، مردی هست که بارها توجهش به دیواری جلب می شود (انگار پشت آن دیوار خبری هست). بلاخره یک بار جرات می‌کند و جلو می رود تا ببیند چه چیزی پشت آن است. آنجا با تصویر کریه و وحشتناکی مواجهه می شود و از ترس این مواجهه، از حال می رود.

فعلاً کاری به کریه بودن آن ندارم (که آن هم موضوع مهمی است). چیزی که الان مدنظر من است این باور است که پشت آن دیوار موجودی وجود دارد که من توان رویارویی با آن را ندارم؛ که اگر با آن روبرو بشوم از هم می‌پاشم. پس با آن روبرو نمی‌شوم. چگونه؟ یک دیوار جلوی آن می‌سازم.

این کار، یکی از رایج ترین فعالیت های ذهن در تمام طول عمر است.

پس منظورم از دیوار، چیزی (یا بهتره بگم یک زیر شخصیت و کاراکتر کوچک درونی) است که ذهن ما می سازد تا چیزی (یک زیر شخصیت دیگر) را از ما در تاریکی پشت خود پنهان کند؛ در ناخوداگاه.

این دیوار، لایه محافظتی است که ذهن ما می‌سازد تا ما را از آن (با باور او) موجود کریه محافظت کند.  در IFS به آنها پروتکتور یا محافظ می‌گوییم. نقش آنها حفاظت از اگزایلها یا بخشهای تبعید شده به ناخوداگاه (مثل آن موجود پشت دیوار) است. همان مکانیزم دفاعی در مقابل اضطراب و شرم یا حتی یک اضطراب اگزیستنسیالیستی مانند مرگ یا یک تروما یا یک باور دردناک مانند “من آدم بدی هستم” و … که فروید و دیگران می‌گویند. در IFS اینها را زیر شخصیت به حساب می‌آورند نه مکانیزم یا رفتار و صفت و …

به جای دیوار می‌توان از استعاره غار (مانند کارتون زیر در جلد اول کتاب سلف تراپی جی ارلی) یا زیر زمین (در کتاب Part works) استفاده کرد:

(دو کتاب بالا و تعدادی کتاب دیگر را اینجا معرفی کردم)

پس ما دیوار ساختیم تا بخشی از خود را پشت آن پنهان کنیم تا از دردسر او خلاص شویم. آن بخش در تاریکی رنج می‌برد. اما چه اهمیت دارد وقتی ما فکر می‌کنیم آن بخش وجود ندارد؟ (در آینده در مورد موضوع ارتباط اخلاق و روان صحبت می کنم)

نتیجه چه می‌شود؟ من از آن بخش بی خبر می‌شوم. احساس می‌کنم چنین بخشی وجود ندارد. آن دیوار هم یک دیوار معمولی است. با این کار بخشی از من، زیر به تاریکی می‌رود. من کمی کوچکتر می‌شوم. سرزندگی‌ام، خلاقیتم، شجاعتم، رضایتم، رهایی‌ام و … کمتر می‌شود. این هزینه آن (مثلاً) امنیت است.

راه حل درست چیست؟ من سراغ آن بخش بروم و او را از باری که بر دوش دارد و تنهایی و رنجی که دچارش شده رها کنم. چگونه؟ کوتاهترین و قطعی ترین راهی که من سراغ دارم روان درمانی است. یک روش آن هم خواندن کتاب سلف تراپی جی ارلی هست.

اگر وجودمان پر نباشد از بخش های متضاد و پنهان می توانیم خودمان بخش قابل توجهی از این راه را طی کنیم. اما اگر خیلی بد باشید محال است بتوانیم جلو برویم. دیوارها و محافظ هایی که گفتم فضا را تاریک خواهند کرد (یعنی آن بخش‌ها را در ناخوداگاه نگه خواهند داشت) و ما از آن بخشها آگاه نخواهیم شد. در نتیجه به کمک یک متخصص نیاز خواهیم داشت. یا حتی دارو.

این موضوع را با این حرف به پایان می‌برم: یکی از اهداف امسال من پیدا کردن و درمان این بخش‌های تبعید شده به تاریکی هستند. به نظرم این یکی از اولویت های مهم زندگی هرکس باید باشد. شاید حتی اخلاق هم این را حکم کند. اخلاق فردی و مسئولیت خودمان در مقابل خودمان (بخشی از خود در مقابل بخشهای دیگر)

پی نوشت: ناراضی هستم از این شیوه نوشتن. پراکنده و ناقص است. اما الان وقت و انرژی روانی کافی ندارم که این کار را بهتر انجام دهم. الان یکی از بزرگترین خواسته‌هایم (که به زودی کاری برایش خواهم کرد) این است که کتابهایش را ترجمه کنم. آن موقع می‌توان موضوعات جالبتری را مطرح کرد.


یک توضیح تکمیلی در مورد دیوار و موجود کریه پشت آن

جرقه موضوعی که در این نوشته درباره آن صحبت کردم با به خاطر آوردن سکانسی از فیلم Mulholland drive به ذهنم رسید.
همانطور که در عکس ابتدای این نوشته هم می‌بینیم، یک دیوار داریم و یک موجود کریه.
اما در واقع نه دیوار استعاره خوبی است نه موجود کریهی پشت آن است.
اگر بخواهیم دیوار (به معنی مرز بین خودآگاه و ناخوداگاه ) را در نظر بگیریم، طبق IFS، باید کسی که آن دیوار را ساخته را هم در نظر بگیریم.
اگر کارتون زیر (که در صفحه ۳۲ کتاب سلف تراپی جی ارلی آمده) را در نظر بگیریم، دیوار می‌شود همان پرده:

شوالیه و قاضی و جادوگر و … هم همان کسایی هستند که دیوار را می‌سازند (یا به عبارت دقیقتر، اگزایل ها یعنی یک دسته خاص از بخشهای ما را که حامل یک تروما یا یک تجربه تلخ یا یک باور دردناک و … هستند از آگاهی ما خارج می‌کنند )
نکته بسیار مهم و اساسی دیگه که یکی از مزایای IFS محسوب می شود این است که ما باور نداریم که این موجود پشت پرده، کریه و زشت است. از نظر محافظی که او را پنهان کرده این موجود به دلایلی بهتر است پنهان شود (محافظ یک زیر شخصیت درون ماست که از اگزایل محافظت می کند تا رنج نبرد یا آسیب نبیند).

برای مثال ممکن است ما شرم کنیم از وجود چنین بخشی (ازگایلی) یا فکر کنیم اگر این بخش بالا بیاید احساسات قوی بر ما غالب می شود (مثلاً از کوره در می رویم یا گریه مان می گیرد) یا آن بخش ضعیف است یا ممکن است دیگران او را اذیت کنند و دلایل متعدد دیگر

به هر محافظ یه یک دلیلی اگزایل را زیر زمین (ناخوداگاه) می فرستد و خود تلاش می کند اوضاع را سر و سامان دهد و با دنیا و دیگران تعامل کند.
گاهی ممکن است این دلایل واقعی باشند و حتی بهتر باشد که این بخشهای ما به حوزه خوداگاه نیایند. یعنی بهتر است از آن خبردار نشویم
گاهی هم ممکن است این دلایل واهی و قدیمی باشند (زمانی درست بوده اند اما الان هم درون ما عوض شده هم بیرون)
گاهی هم ممکن است قبل از آوردن این بخشها به حوزه آگاه، بهتر باشد اول ظرفیت هایی را در خود پرورش دهیم یا برخی از زخمها را ترمیم کنیم و …
این توضیحات را با کارتون زیر به پایان می برم:

کارتون اول مربوط بود به یک آدم نرمال یا بیمار (با مفهوم پردازی کارن هورنای)
این کارتون آخر مربوط است به یک آدم سال یا به قول IFS کسی که تحت رهبری Self قرار دارد.

7 دیدگاه دربارهٔ «ما بخش‌هایی از خود را به تاریکی تبعید کرده ایم»

  1. سلام
    بر اساس درکی که من از این داستان داشته م ،یه نقدی به این نوشته هست. بذار با یه مثال بگم. فرض کن من یه اگزایل دارم که یه کودک سرزنش شده ست. کمی که بزرگتر میشم، پروتکتور ۱ شکل میگیره که اگزایل رو در مقابل دنیای بیرون محافظت کنه. مثلاً با فحش دادن، شکستن ظروف و دعوا با بقیه. پس اینجا نمیشه گفت که دیواری که ساخته شده میخواد ما رو از اون موجود کریه محافظت کنه. در واقع این دیوار داره اون موچود رنجور زو از دنیای کریه محافظت میکنه. اما بزرگتر که میشم پروتکتور دو ساخته میشه که کارش اینه که جلوی پرخاشگری رو بگیره. پس بین من بزرگسال و پروتکتور یک قرار میگره. اینجا میشه گفت که دیواری ساخته شده که من ِ بزرگسال رو از اون موجود کریه محافظت کنه. میدونی میخوام چی بگم؟ میخوام بگم بخش محافظت و دیوار درسته. اما اینکه چی رو از چی محافظت میکنه فرق داره. گاهی محافظت از منه در برابر یک پروتکتور با رفتار اکستریم و گاهی محافظت از اگزایل هست در برابر دنیای خارج. اگر دست نفهمیدم بهم بگو. مرسی.

    1. محمد من در اوایل متن هم نوشتم که فعلا کاری به کریه بودن ندارم چون اساساً در IFS چنین موضوعی نداریم و اتفاقاً یکی از ستون های IFS هست. بر خلاف تقریبا تمام مدلهای دیگه که رویکرد منفی نسبت به برخی از بخشها یا مکانیزمها یا رفتارها دارن.
      البته این به این معنی نیست که در IFS همه بخش ها را کارامد و مفید میدونیم. مسئله اساسی همونطور که خودت هم میدونی و در همان ابتدای همه کتابها بهش اشاره میشه اینه که تمام این بخشها یک نیت مثبتی دارن اما ممکنه در استراتژی و روش اشتباه و ناکارآمد و گاهی بر ضد نیت اولیه را به کار بگیرند و چون یادگیری هم ندارن و در گذشته فریز شده اند همان رفتار را تکرار میکنند در نتیجه تبدیل میشود به یک الگوی تکراری ثابت و پیش فرض.
      در واقع اگه بخواهم بر این اساس حرفهای این متن رو بگم صحبتم چنین چیزی میشه:
      ما به یه دلیلی یه بخشهایی (یعنی اگزایلهارو) پشت دیوار آگاهی پنهان میکنیم. چرا؟ چون به یه دلیلی فکر میکنیم بودن اونها در حوزه آگاهی ما مکروهه یا کراهت داره. اما واقعا کریه نیستند.
      بر خلاف سکانسی که گفتم این بخش ها نه کریه هستند نه بودنشون پشت دیوار مفیده. البته در یک زمانی این کار بهترین استراتژی بوده که به کارش گرفتیم. اما گیر کردن در آن زمان و تکرار آن رفتار و بازنگری نکردن آن در زمانهای بعد (گاهی چند دهه بعد) در شرایط مناسب عاقلانه نیست. به ویژه آنگه در آینده هم شرایط بیرونی هم شرایط درونی (امکانات و تواناییها و ظرفیتها و …) تغییر کرده (معمولاً در جهت مثبت)

      1. درودمندم!
        حالتون چطوره؟
        یاد گرفتم مرسی خیلی خوب بود
        ۱٫ گفتی ولی بنظرم مهم هست(شاید بخاطر OCPD ! ) که دقت بشه که به شکل محاوره نگاشته میشه متن یا رسمی: این پست “رو”…….. کش “ندهم”
        این یه مثال
        ۲٫ به نظر تمدن و ملالت های آن (فروید) توضیح بده کریه هست یا نه و کوتاه اینکه جامعه و هنجارهاش هست که کراهتی رو به رفتار یا موضوعی میده و یا از اون طرف ارزشی رو به موضوعی و در واقع هییچ کدوم از نیازها یا رفتارها به خودی خود بد نیستن. البته بحث مفصلیه ولی کوتاه گفتم بحث فکر می کنم کردم باهات هیوا در موردش
        خوب بود مرسی

        1. سلام الی جان خوش اومدی به اینجا
          درسته بخشی از این تصور اینکه بخشی چیزها کریه هستند از خانواده و فرهنگ میاد بعداً هم که درونی و گاهی تقویت میشه.
          اما صحبتی که اینجا میشه عمومی تر از اینه. ممکنه من یه کتاب بخونم در مورد رشد و موفقیت از این به بعد بخشی از خودم که به استراحت و تفریح نیاز داره رو کریه بدونم. یا ممکنه من به عنوان جنس مرد، بخش مربوط به بروز احساسات یا ابراز ضعف و آسیب پذیری را کریه بدونم یا ممکنه بخشی از یک نفر باشه که خیالپردازی میکنه در مورد زدن یا حتی کشتن یکی یا تصورات جنسی یا کارهای به ظاهر بی معنی. در IFS به جای کریه دانستن هر فکری، در چهارچوب امن دفتر رواندرمانگر یا اتاق خودمون کنجکاوانه روی کارکرد این بخشهای به ظاهر تابو یا ممنوعه یا خرابکار و … کار میکنیم و میدونیم معمولا چیزهای غافلگیرکننده ای سر راهمون سبز میشه که کلا دید جدیدی بهمون میدن و راه حل های جدیدی (در نتیجه طی یک فرآیند خاص درمانی که مبتنی بر کاوش و فهمیدن و انجام کار لازم هست) سر راهمون سبز میشه

      2. سلام
        هیوا جان من روی واتساپ در این مورد باهات حرف زدم و بخشی از اون حرفا رو اینجا دوباره مینویسم که اگر کسی رد شد و کامنت رو خوند یه چیزی براش داشته باشه.
        همونجوری که اشاره کردم توی متنی که نوشتی به “کریه بودن” کاری ندارم. به این کار داشتم که باید درست توضیح داده باشه که اون دیوار (دفاع یا پروتکتور) چی رو در مقابل چی محافظت میکنه. به نظرم تعریف درست ِ این بخش، باعث میشه که مسئله هم درست فهمیده بشه و مسیر درمان درست تر پیش بره.
        همین.
        مخلصیم

        1. سلام محمد جان،
          یه پی نوشت میزنم به نوشته اصلی و در اون کمی این موضوع کراهت و دیوار رو که اینجا در موردش حرف زدیم رو شفاف تر توضیح میدم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *