محمدرضا شعبانعلی

نوشتن از محمدرضا خیلی برام سخته. ولی چند دقیقه میشینم و تایپ میکنم. بدون وسواس برای گفتن از همه چیز.

پیدا کردن محمدرضا شعبانعلی:

فکر کنم سال ۹۲ بود که در کوی دانشگاه داشتم ریالیتی شو The Apprentice رو میدیم. فکر کنم کسانی که به بیزنس علاقه دارن، این برنامه براشون مفید خواهد بود (علی رغم بی ربط بودن زیاد محتوای اون برنامه به ایران).

در یکی از قسمتها، جورج راس روی negotiation تاکید میکرد. اگه اشتباه نکنم یه کتاب هم در موردش نوشته. اون رو هم کمی ورق زدم.

بعد در دیکشنری انگلیسی به فارسی سرچ کردم. نمیدونستم به فارسی دقیقاً چی میشه. خلاصه سرچش کردم و رسیدم به وبلاگ محمدرضا شعبانعلی.

به نظر آدم جالبی بود. منم همیشه دنبال آدمهایی بودم که یه جوری برام جالبن.

طبق عادت، اینجور وقتها، سوژه م رو زیر رو می کنم.

تاثیر محمدرضا روی من

عجیبه شیفته ش شدم.

بزرگترین دستاورد محمدرضا شعبانعلی برای من، تاثیر عجیبی بود که روی من گذاشت.

از شما چه پنهان، اون زمان (قبل از پیدا کردن محمدرضا) کم کم به این نتیجه رسیده بودم که بهتره سمت بیزنس و موفقیت و اینها برم. کمی از کتاب خواندن و تنهایی و … دلسرد شده بودم.

یکی از فایده های محمدرضا این بود که دوباره برگشتم به این وادی (نمیخام ژست کتابخون بودن بگیرم. هیچوقت اونطوری که میخواستم کتابخون نبودم. اعتراف میکنم خیلی کمتر از چیزی که یه سری از اطرافیانم فکر میکنن کتاب میخونم. البته فکر کنم زیاد عمیق میشم توی کتابها)

دستاورد دومی که برام داشت، حالت خلسه و فلویی بود که شبهای زیادی با خوندن و شنیدن حرفهاش داشتم. من زیاد تجربه های عمیق و شگفت انگیز نداشته ام اما این یکی از بهترین تجربه هامه. توصیف اون حس و حال و سر مستی برام خیلی سخته.

میتونم ساعتها در مورد فلان نوشته و فلان فایل صوتی و حتی فلان برخورد و رفتارش صحبت کنم که چقدر روم تاثیر گذاشته و بهم کیف داده.

محمدرضا تاثیر منفی هم روی من داشت

خلاصه محمدرضا اساسی تغییرم داد. تشنه چنین تغییری هم بودم.

هر چند محدودیتها و سقفهای شیشه ای ذهنم و محیطم، نگذاشتن خیلی جلو برم.

بعداً یه مدتی از محمدرضا دور شدم و حتی دافعه پیدا کردم. نه نسبت به محمدرضا که برام بسیار عزیز و بزرگ و والاست؛ بلکه نسبت به نوع تاثیری که محمدرضا روی من گذاشت.

همچنین روی بقیه بچه‌هاش (مثلاً به خاطر ژست متممی گرفتن با یه سری انگیزههای پنهان سطحی و در حالیکه در عمل اصلاً نه مدل ذهنی محمدرضا رو داشتن نه شبیه اون رفتار میکردن. مفصله. بعدا در موردش دوست دارم حرف بزنم)

فعلاً در مورد تاثیر منفیش روی خودم صحبت میکنم.

در واقع یه تاثیر محمدرضا و امثال اون این بود که جنبه کمال طلب (از نوع ناسالم) و inner critic های من رو تقویت می کرد. یعنی هر چقدر محمدرضا رو بهتر میشناختم از خودم بیشتر ناراضی میشدم.  حتماً در نوشته دیگری در این مورد مینویسم.

بعداً با حل این موضوع و پذیرش بعضی از محدودیتها و تفاوتها، توی ذهنم رابطه بهتری باهاش قرار گرفتم.

در چند مورد هم حسابی نامیدش کردم. با ناکارآمد ترین بخشهام رفتار کردم.

نکته دیگه این بود که من در آن زمان مشکلات زیادی داشتم به همین دلیل بیشتر به رواندرمانگر نیاز داشتم تا همچین معلم و الگویی.

من باید ضعیفترین بخشهام رو درمان میکردم نه اینکه بخش های سالمم رو تقویت کنم یا به منتقد و سرزنشگر درونم رو مجهز کنم به حرفها و نگاه محمدرضا. اون موقع دیگه زورم بهش نمیرسه و میشم یه آدم ناقصِ تنبلِ کم ارزشِ بازنده.

در مجموع، محمدرضا، برای من یک موهبت بود

خیلی وقتها ممکنه از بدشانسی ها و شکست ها و نداشتن الگو و … گله کنم.

اما برعکسش هم وجود داره. من خودم رو عجیب خوش شانس میدونم که با محمدرضا شعبانعلی شدم.

اگه محمدرضا رو بگذارم توی یه کفه ترازو، خیلی از مصائب و بدبیاری ها و زخمها رو میتونم بگذارم در کفه دیگر تا برابر بشن.

اینجور آدمها میدونن که در زمانهای حساس چه تاثیرهای عجیبی روی دیگران گذاشته اند؟ شک دارم.

وبلاگ محمدرضا شعبانعلی

15 دیدگاه دربارهٔ «محمدرضا شعبانعلی»

  1. سلام هیوای عزیز
    همیشه اسم تو رو که در متمم می‌بینم احترام و تحسین زیادی در من برانگیخته می‌شه نسبت بهت.
    اوایل به خاطر اسمت فکر می‌کردم زن باشی که بعد رفع شد این سوتفاهم 🙂
    امروز چندتا از پست‌هات رو خوندم. قبلا هم می‌خوندم اما پراکنده. امروز متمرکزتر بود. لذت بردم، استفاده کردم، تحسین کردم، حتی اشک هم ریختم.
    از ژست متممی گرفتن گفتی. خواستم بگم من هم یکی از همون خوش ژست‌هاش بودم مدتی. بعدها چندسالی فاصله گرفتم و الان حدود کمتر از یک ماهه مجدد می‌خونم متمم رو اما این بار یک جور دیگه.
    باورت میشه من توی این ماه برای اولین بار در این سال‌های آشنایی با متمم، تونستم فقط یک سلسله دروس از یک موضوع رو به اتمام برسونم؟ و الان دارم دومیش رو می‌گذرونم.
    خودم متحیرم از این که این ژست از کجا قدرت گرفته بود که حتی عقلم نمی‌رسید یه دوره از متمم رو کامل بگذرونم که حداقل بعد بتونم قدرتمندتر ژست بگیرم(که اگر می‌خوندم چه بسا فروتن‌تر می‌شدم).
    علت‌هایی می‌تونم ردیف کنم اما اینجا جا و حوصلش نیست.
    ناگفته نمونه من در متمم خودم رو کامنت‌خوان خوبی می‌دونم و هنوز هم هستم چون هم لذت می‌برم و هم یاد می‌گیرم.
    خلاصه این که همیشه کامنتات رو که می‌خونم می‌گم چیزی هم است این بشر ندونه آخه 🙂 و بعد کیف می‌کنم از وجودت.

    1. سلام شیرین عزیز،
      خیلی خوشحال شدم از کامنتت و ممنونم بابت محبتی که داشتی نسبت به من.
      این پیچیدگی رفتار و تناقضی که بهش اشاره کردی موضوع مهمیه و تحلیلش خیلی به شناخت خودمون کمک میکنه. زیاد بهش فکر میکنم و یه نظراتی دارم. شاید به زودی در موردش بنویسم و به این بهانه یه کم فکرهامو در این مورد منسجم کنم

  2. منم شک دارم 😉
    ممنون که از ترازو گفتید، منم برم چنین ترازویی برای خودم آماده کنم، ولی فکر نمی‌کنم تا اطلاع ثانوی کفه‌ی مقابل “محمدرضا” پایین بیاد.

  3. الهه ابراهیمی

    سلام آقا هیوا ‌.
    امیدوارم حالتون عالی باشه .
    وقتی کامنت های آقای […] رو خوندم ، درکشون کردم . خشمشون رو درک کردم . دلم خواست می شد کاری کنم که اروم تر باشن . دلم می خواست برای خودم هم کاری میکردم .
    من مثل ایشون خشمگین و دلگیر نیستم . ولی این همه محبوبیت وخوب بودن محمدرضا ومتمم باعث شده فکر کنم که چقدر ، چقققدر دور هستن برای من . حس می کنم دنیامون خیلی دوره از هم .انقدر دور که جرئت ندارم متممی بدونم خودم رو . قاطی بقیه متممی ها. اگر تک و توک درسی رو از متمم حل کردم ، تو ذهنم یک مخاطب ازاد بودم که از متمم گذر کرده ویک تمرینی حل کرده حالا . دلم می خواست میشد خودم رو دوست این جمع عزیز بدونم ، کسی که بین اون افراده وخودش یک متممیه ولی همیشه ذهنیم از خودم ، به تماشاچیِ خارج از گود ختم شده ‌:( فکر می کنم من با […] همدردم . فقط با روش های مختلفی داره احساساتمون منعکس میشه .

    1. سلام الهه عزیز،
      این تصویر توی ذهن شما وجود داره
      در مورد اینکه چقدر شما توش نقش داشتید و چقدر محمدرضا نقش داشته میشه بحث کرد.
      اما من یه چیزی رو بگم.
      من یه کم بیشتر از شما ایشون رو از نزدیک دیدم. وقتیهایی که موضوع جدیه (مثلاً در حین کار یا سمینار) ایشون هم جدیه. باید هم اینطوری باشه. لازمه حرفه ای بودن و داشتن کیفیت عالی در کار هست.
      اما در فضای غیرجدی ایشون به طرز غیر قابل باوری مهربان، شوخ، صمیمی، راحت، شنونده و نزدیکه.
      مثالهای زیادی میتونم بزنم ولی شاید مناسب نباشه که اینهارو اینجا بگم. ولی در کل محمدرضایی که ما از نزدیک (حضوری) دیدیمش با این تصویی که شما میگید خیلی متفاوت از هم هستن.
      چیزی که […] گفتن کلاً متفاوت بود با صحبتی که شما گفتید. البته در کل صحبت در مورد ایشون به یه سری معلومات در مورد شرایط ایشون نیاز داره که نمیتونم اینجا بیانش کنم. چون اسمشون رو پاک کردم، در همین حد بگم که ایشون اسکیزوفرنی داره. من این رو اخیراً فهمیدم وگرنه جواب متفاوتی میدادم (که تنش ایجاد نکنه)

      1. الهه ابراهیمی

        خدا 🙁 امیدوارم حال همه خوب باشه ..‌.
        .
        .
        مرسی از پاسخ صبورانه ای که دادید آقا هیوا . نمیتونم توضیح بدم که این تصویر اشتباه دقیقا از کجا سروکله اش پیدا شده ولی قلبا میدونم که محمدرضا ایجادش نکرده :)من هیچوقت به خودم اجازه نمیدم که ایشون رو مقصر تصویر های اشتباه خودم بدونم .
        خیلی خوشحالم که کامنت اول رو برای شما گذاشتم و فرصتی شد که جواب شما رو بخونم . (شما که ایشون رو خیلی بهتر از من می شناسید ) جواب شما کمکم میکنه تصویر ذهنیم زیباتر و واقعی تر بشه . توضیحاتتون راجع به محمدرضا یکطرف و پاسخ دادن به کامنتم از طرف دیگه . همین که ببینم متممی های خوب ، در همین نزدیکی ها هستن و برای ما می نویسن ، یعنی این دنیا نزدیک تر از چیزی که من فکر می کنم 🙂
        مرسی از لطف شما 🙂

  4. اگر یک شخصی بتواند کاری بکند که او را بیشتر از خودت دوست داشته باشی تبدیل به بت شما شده است.
    برای رسیدن به این مرحله باید ضعف ها و عقده های مخاطب ات را خوب بشناسی و دست بگذاری روی آنها و همچنین طوری بنویسی که خودت اون ضعف ها را خیلی کم داری.

    ایف و الس های الگوریتم حرفهایش ظوری است که از خودت و هرکسی جز او بدت بیایید و اینجوری او برایت مقدس می شود.
    من هم او را دوست دارم و ازش کلی یادگرفتم. و از ۹۲ وبلاگش را دنبال میکنم. ولی او را دوست دارم چون میتونه نقش آدم خوب را خوب بازی کند. نه اینکه خوب است.

    1. – این تعریف شما از بت (در جمله اول) را نمیفهمم. هم چندبار خواندم هم بهش فکر کردم اما درستی و نکته مفیدی در اون ندیدم.
      – پاراگراف دوم را هم متوجه نشدم. یعنی چی “طوری بنویسی که خودت اون ضعف هارو خیلی کم داری” ؟
      – پاراگراف سوم شما که بسیار اشتباهه. ایف و الس الگوریتم حرفهاش را شما از کجا می آورید؟ شما این جمله را فقط در مورد خودتان می توانید بگویید. احتمالا شما یه زمانی از خودتون بدتون میومده چون میدید از اون کمترید. در حالیکه نباید مقایسه میکردید. خودتون رو با گذشته خودتون مقایسه کنید و راه خودتون رو برید. دیگران هم همینطور. این نوع مقایسه یک کار احمقانه است. مسئولیت آن هم متوجه کسی است که آن را هم انجام می دهد. کسی هم که او را تقدیس میکند بزرگترین ظلم را به او میکند ایشان هم بارها گفته اند که چنین چیزی را نمیخواهند و از اساس باهاش مخالف هستند. “تو” خطاب کردنی که در کامیونیتی ایشان هست و فروتنی عجیب غریبی که من در ایشان دیده ام و بسیاری شواهد دیگه، هیچ سنخیتی با این بازی مراد و مریدی که شما میگید نداره.
      اگر کسی هم احساس میکنه بخشی از وجودش خالیه و میخواهد با یک مراد بیرونی پرش کنه، مشکل از خودشه. ارتباطی به ایشون نداره.
      – در مورد پاراگراف آخر: شما چرا کسی که آدم خوبی نیست اما بازی میکنه رو دوست دارید؟ چرا از ۹۲ دنبالش می کنید؟ در این حرف شما هم بازی روانی وجود داره. خشم پنهانی از ایشون دارید به این شکل نشونش میدید. به همین دلیل است که حتی صحبتهای عادی تون در موردش ایشون زهراگین است. کلماتی مثل بت و مقدس و بد آمدن و کلمات مشابه را هم در اینجا و جاهای دیگر به هم می بافید که از خشمتون رو تخلیه کنید. البته این ظاهر قضیه است. زیر این خشم، کلی ضعف و خود کم بینی و زخم وجود داره. کاش به جای پرداختن به ایشون و امثال ایشون همه رو کنار میگذاشتید و فقط و فقط روی ضعفهای خودتون کار میکردید.
      بهترین سرنخ و نقطه شروع هم همین خشم هست. این خشم از ایشون و طرفدارهاشون از کجا میاد؟ قطعا این موضوع مربوط به خودتونه و پروجکتش کردید به ایشون.
      بعدش برید برای اولین بار اتفاقات ویژه در زمین خلق کنید (اشاره به تبلیغ سی دی هاتون و اون جمله معروف “اتفاقی ویژه برای اولین بار در تاریخ زمین”!) و پول بیشتری در بیاورید.

      1. اگر به مباحث فلسفی آشنا باشید میدانید که متضادیک چیز غلط درست نیست و اتفاقا معمولا متضاد یک چیز غلط هم غلط می شود. مثل چاقی زیاد و لاغری زیاد. به همین استدلال فروتنی زیادی که در ایشان دیدید مشکل است. درست مثل غرور زیاد. اوشو میگه فروتنی همان غرور وارونه شده است. شما در غرور دوست داری من را ثابت کنی در فروتنی نیز باز میخواهی ثابت کنی من فروتن هستم. فروتنی فشردن فنر خود و اجازه دادن به دیگران برای آزادکردن این فنر است و روشی هوشمندانه برای رسیدن به غرور خود است.

        من مدتی است از کنکور فاصله گرفتم و میتونی کانال تلگرامم رو پیدا کنی و نوشته هایم رو بخونی مثل خودت عاشق کندوکاو در ناخودآگاه انسان و روانشناسی هستم.

        هیچ کسی بدون اینکه خودش نخواهد تبدیل به بت و قدیس نمی شود. خودش میخواد ولی الکی نشون میده که نمیخواد. چون راه اینه.
        بت شدن یعنی من دارم نقدش میکنم و شما داری ازش دفاع میکنی درحالی که او خبر نداره. من ازش بت شدن رو یادمیگیرم و کارشو قبول دارم. اینجام می نویسم تا نظر شما رو بشنوم و باز بیشتر میفهمم چه کاری داره رو مغزتون پیاده میکنه.
        اینکه ایف و الس رو ازکجا درمیارم از وبلاگ قدیمی برای فراموش کردنش. بسیاری از حرفهایی که اونجا گفته رو الان داره پیاده میکنه. مثلا تو اون پی دی اف که از اون وبلاگ هست یک سرچ بزن کلمه ی دروغ رو ببین چقدر تکرار شده. شما که علاقه به تحلیل واژگان داری!

        برای اولین بار درتاریخ زمین هم واقعا بوده میتونی تلگرام بیایی نمونه فیلم بفرستم.

        شما گفتید احساس ضعف میکنم با بودن ایشون و من مشکل شمارا تشریح کردم. من خودمو با ایشون مقایسه نمیکنم. شما مقایسه کردید خودتونو دراین پست.

        درنهایت من حرف میزنم شما هم حرف بزن. ببین کی بیشتر درد میکشه.

        خشم درونی رو دارم مثل خودت. اصلا چرا من و تو به روانشناسی و تحلیل ذهن علاقمند شدیم؟ بخاطر توجه کم والدین. هرکسی بیشتر از لیاقتش سختی کشیده و مورد کم لطفی والدین واقع شده مثل ابراهام مازلو رو میاره به کندوکاو روان انسان.

        1. این مباحث فلسفی رو کجا خوندید که انقدر اشتباه فهمیدیش؟
          به کلمات بازی میکنی. فروتنی که من میگم یعنی بی توجه به این موضوعات بودن. یعنی اونقدر چیزهای والاتر تو ذهنت باشه که جایی برای این فکرها نباشه یعنی اونقدر رشد کرده باشی که اصلا این چیزها به ذهنت نرسه. کسی هم که عزت نفس نداره و کلی زخم درمان نشده تو وجودش داره درگیر این صحبتهاست. البته اینم ایرادی نداره خیلی ها اینطوری ان. میتونن برن دنبال حل و درمانش.
          – کانال تلگرامت که بهش اشاره کردی رو نگاه کردم. ابداً نه چیزی در مورد روانشناسی دیدم نه هیچ چیزی غیر از تراوشات خام و پر از اشتباه خودتان. بیشتر یاد کودکی میفتم که فکر میکنه آدم مهمی شده. کتاب بخونید و روی فیلترها و ترمزهای درونی کار کنید نوشته هاتون بهتر میشه.

          – بسیاری از کلمات و جملاتتون حال بدتون و سواد کمتون رو فاش میکنه.
          بگذریم از اینها
          دوست عزیزم،
          کاش میشد بقیه رو کامل رها کنید. رها کنید متممی هارو. رها کنید شعبانعلی رو. شما مصلح نیستید که اینهارو نجات بدید. اولویت اول شما کمک به خودتونه. همه اون گذشته سختی که جایی نوشتید و اون احساس کمبودهای شدید هایی که داشتید اثرهایی به جا گذاشته. مسئله درآمدتون رو از فروش سی دی ها حل کردید اما به اون زخمهای دیگر برنگشتید اونهارو درمان نکردید.

          در کل انگیزههای پنهانت همه چی رو داره هدایت میکنه. حتی اگر بحث فلسفی بکنی همش میشه بازی چون این انگیزه ها هستند دارن هدایتت میکنن نه تمایلت به دانستن حقیقت یا انگیزه های درست دیگر. من انگیزه های پنهانت رو میبینم. به لایه سطحی صحبتهایت اصلا کار ندارم. نه این بازی های کلامی مهمه نه اوشو و شعبانعلی نه هیچ چیز بیرونی دیگر. در زیر این لایه سطحی (کلماتت، موضوعاتی که مطرح میکنی و …)، خیلی چیزها در جریانه. نیروهای قوی دارن این سطحی که میبینیم رو هدایت میکنن. فعلا مهارت دیدن اونجارو هم نداری.

          البته میدونم دفاع های روانی شما بسیار قوی تر از این هست که من یا حتی خودت به این راحتی بتونی ازشون رد بشی. برای همین فعلا همین با همین ادبیات حرف میزنی و در آینده هم متممیهارو دنبال میکنه و از خداته جایی یه نکته منفی گفته بشه بیای در مورد بت و مقدس بودن و این حرفهای بی پایه و بی مایه صحبت کنی. برات حال خوب و رهایی از این زنجیرها رو آرزو میکنم دوست عزیز.

          1. من تقریبا تمام پست هات رو خوندم. همانطوری که وقتی با آقای شعبانعلی آشنا شده بودم این کار رو کرده بودم و نیاز به ارجاع نیست:)
            اگر آدم یکی رو پیدا کنه که بهش نمیدانم که نمیدانم هاشو بگه آدم جذبش میشه.
            من در یکی از نوشته هات خونده بودم آدم های کمی سراغ روبرو شدن با روان خودشون میرن. من خیلی دوست دارم اون لایه های زیرین و ناخودآگاه خودم رو بشناسم. علت اینکه اینجا پیام میدم هم اینه. شیر رو باز میکنم و فشارش و شفافیتش رو چک میکنم. ایف و الس ها داره مثل توابع تودرتو میشه و نمیشه زیاد نوشت. حرفهای هردوتامون اونقدری زیادهست که در چند دقیقه و چند خط امکان بررسی مساله نیست.
            گفتی همه را رها کن. رهایت میکنم:) خدافظ

          2. ممنونم.
            گفتم این سطح را رها کن و آن چیز زیرین را بچسب. نگفتم من را رها کن که میگی رهایت میکنم. با این میگن بازی با کلمات و عوض کردن موضوع.
            معیار نهایی حال خوب و آرامش و صلح درونیه (حداقل در ارتباط با خودمون). این رو برای تو و خودم آرزو میکنم. اگر هم الان اینارو داری یعنی کارت درسته و حق با توه. خوش به حالت. اگر هم نیست، هدف به نظرم باید این باشه نه گیر دادن چند ساله به متممی ها و تلاش برای نجات آنها!

  5. من هم از سال ۹۲ یا ۹۳ بود که با محمدرضا شعبانعلی آشنا شدم و از همون موقع درگیر فایلهای صوتی و روزنوشته ها و سایت متمم شدم، و این اتفاق از خوش بیاری های من در زندگیم بود.
    اما خیلی در متممی شدن قوی ظاهر نشدم، اما پیوسته به روزنوشته ها و فایلهای صوتی سر میزدم و تلاش میکردم یاد بگیرم.
    خوشبیاری من این بوده که محمدرضا از مسیری که در اون قدم برداشته، گامهایی که برداشته رو در روزنوشته ها و فایلهای صوتی با ما به اشتراک گذاشته و این باعث شده که در زمان و مکان سفر کنه و در دنیاهای ما حضور داشته باشه و تاثیر بگذاره.
    من هم بخشهایی رو در خودم حس میکنم که بهم میگفتن که تمرینهای متمم رو انجام نده، چون بی آبرو میشی😊 و باید با مطالعه ی بیشتر و بیشتر، به درجه ای برسی که تمرینها رو طوری حل کنی که انگار خود محمدرضا حلشون کرده.
    اما الان چندوقته که دارم با این بخشها راه میام و البته به دنبال مدلهای مفیدی در برخود با این بخشهای درونی هستم.
    الان اینجا بودنم رو هم مدیون محمدرضا هستم. به این علت که از پست وبلاگ دوستان من بود که به اینجا رسیدم.
    و با توجه به مسیری که شما در این وبلاگ دارین، احتمال میدم که بتونم یک مدل مفیدی رو در زمینه برخورد با بخشهای درونم پیدا کنم.

    1. مهرداد در جواب جمله آخرت، مدل و کتابهای IFS رو پیشنهاد میکنم. این مدل در این زمینه قدرت فوق العاده ای داره

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *